#هر_اشتباهی_عشق_نیست_پارت_65
ديگه ساكت شديم و هر دو آروم قدم ميزديم ...
صداي نفساش رو مي شنيدم كه نا منظم شده بود ...
هر ثانيه استرسم بيشتر مي شد و اونم با هر قدم نزديكتر مي شد...
برگشتم طرفش كه بگم كافيه بريم بيرون...
كه ديدم كمتر از يه قدم باهام فاصله داره...
اومد جلوتر
يخ كردم حس كردم خوني تو دستام نيست...
رفتم عقب كه پام برخورد به گلدون بزرگ ته گلخونه...
كه يهو برقاي گلخونه خاموش شد...
واي اين چه وقت برق رفتن بود ...
نفسم بالا نمي اومد ...
romangram.com | @romangram_com