#هر_اشتباهی_عشق_نیست_پارت_105
به حال خودم ...
به حال بيتا ...
به حال داداشيم كه اينطوري بايد از عشقش دست مي كشيد ...
شب واسه شام نرفتم ...
چند بار آريا پيام داد كه
- چرا ؟ چي شده چرا كسي حرفي نمي زنه ؟
اما جوابي دريافت نمي كرد ...
فرداش رفتيم ديدن بيتا ...
به محض ورود ، فرشاد رو توي بخش ديديم ...
حاج خانوم بلافاصله رفت نزديك و شروع كرد به تشكر ....
فرشاد هم با كم روئي متواضعانه جواب مي داد كه كاري نكرده و وظيفه بود ...
چقدر اين پيراهن سفيد بهش ميومد ... تازه باورم شد كه اين همون دكترمونه ....
romangram.com | @romangram_com