#هر_دو_باختیم__پارت_57

یاوری- داداش شرمنده اینو می گم ولی من فکر کنم خالقی مقابل پول تو سر خم کرده نه خودت!

" ایول یاوری... حرف دل منو زد.

رادین لبخندی زد: درسته ولی کاری می کنم که حتی اگه منم نبودم در مقابل شما هم مثل من رفتار کنه.

با این که از تیکه ای که یاوری انداخته بود خندم گرفته بود خودمو کنترل کردم و با جدیت گفتم: خیلی مشتاقم ببینم چه کاری می خواین انجام بدین... باشه فردا شما برید.

تابش- تنهایی؟؟

- نه اقای یاوری و خانم مهدوی هم همراهتون میان.

تابش- خوبه... پس بچه ها خودتونو اماده کنین.

مونا- من برای چی برم دیگه؟

- اگه لازم شد محاسباتی نوشته بشه شما زحمتشو بکش.

" اخه مونا خیلی مرتب محاسبات رو می نوشت ولی هر وقت یاوری و صادقی با هم می رفتن برای نوشتن اندازه ها باید کلی وقت صرف می کردم تا بفهمم چی به چیه!

پدرم- حالا مطمئنی میاد باباجون؟

شونه ای بالا انداختم و گفتم: نمی دونم تماس تلفنی که این طور نشون می داد!

پدرم دستی به چونش کشید و گفت: اخه چطور ممکنه؟!! نه به این که واسه ما شاخ و شونه می کشید

romangram.com | @romangram_com