#هر_دو_باختیم__پارت_16


مونا- چرا بریم بیرون. من ناهار اوردم. اگه تو ناهار نداری من به اندازه کافی دارم.

- نه خودمم ناهار دارم می خوام بریم دور هم باشیم. مهمون من.

تمام مدت که داشتیم این حرفا رو می زدیم الهام سرش رو به نوشتن چیزی مشغول کرده بود و اصلا به ما نگاه نکرد. دوتا تقه زدم رو میز و گفتم: الهام خانم گل گلاب... شما هم پاشو یه ابی به دست و صورتت بزن بریم.

الهام همون طور که سرش پاین بود گفت: من نمیام. ترجیح میدم این جا بمونم.

رفتم پشت صندلیش و از پشت دستمو انداختم گردنش و گفتم: مگه بی تو صفایی هم داره...داره مونا؟

مونا- معلومه که نداره.

بالاخره با هر جون کندنی بود الهام رو هم راضی کردیم.

مونا- حالا چرا این پسره رو مخته.. خیلی کلاس بالاس که!

- ایییشش کلاس بالاییش بخوره تو سرش... خوشم نمیاد ازش.

الهام- من که می دونم دردت چیه؟ دردت اینه که باباش رقیب سر سخت شرکته.

- ای بابا.. حالا چرا گیر دادین به حس من نسبت به این یارو؟

الهام- ترنم انقدر یارو یارو نکن... پس فردا میاد شرکت اونوقت طبق عادت بهش می گی یارو.


romangram.com | @romangram_com