#هم_خونه_پارت_167
شیشه ی اتاقت رو با سنگ میشکونیم و .نصؾ شب میاییم در خونه تون .ساسان نشونی گیریش خوبه
.فرار میکنیم . تو جیػ میکشی و شهاب به دادت میرسه و بؽلت میکنه. تو هم لوس بازی در میاری... و تمام
یلدا گفت خب تکلیؾ شیشه ی اتاق من چی میشه؟
.فرناز گفت خسیس بدبخت. خودم پولش رو بهت میدم
نرگس گفت اومدیم و سنگ خورد توی سر یلدا . اون وقت چی؟
.فرناز گفت خب در اینصورت موضوع فرق میکنه. اون وقته که باید زنگ بزنیم بهشت زهرا و بریم دنبال کفن و دفن
.نرگس گفت فرناز خیلی بی مزه ای
.اما یلدا هنوز در فکر بود. بنظرش اولین پیشنهاد فرناز زیاد هم بد نبود . گفت فرناز راه اولت بهتر بود انگار
. فرناز بوجد آمد و گفت بخدا میتونی یلدا
.یلدا گفت فقط میدونی باید چقدر بلند خواب ببینم؟ بین من و شهاب یک دیواره و درهای اتاقهامون هم بسته ست
.نرگس گفت امشب در اتاقت رو باز بذار
.یلدا گفت اونوقت شاید بفهمه که نقشه است
فقط همین. وقتی شهاب اومد بگو ترسیدم . یک شبح پشت شیشه دیدم که . فرناز گفت بابا تو داد بزن
.با چشمهای خونی زل زده بهم... بعد خودت رو بنداز توی بؽلش و تمام
.نرگس گفت چرا اینقدر این کلمه ی آخر رو تکرار میکنی؟ فرناز بخدا چندشم میشه
.فرناز با زیرکی خندید و گفت و گفت تو چندشت میشه. خبر از دل این بیچاره نداری؟ یلدا خندید
.نرگس گفت دوتاتون هم بیشعورید140
.صدای خنده یلدا و فرناز آنچنان بلند شد که در یک لحظه همه ی نگاهها به آندو دوخته شد
نرگس گفت بابا یواشتر. اومدیم همه ی اینها که فرناز گفت درست بشه و تمام. بعد چی؟ شاید شهاب زیر
.بار نره و بگه هنوز هم روی همون تصمیمی که قبلا گرفته هست
فرناز گفت ؼلط کرده . مگه شهر هرته؟ بلا به سر دختر مردم بیاره و بعد بزنه زیرش؟
یلدا آهی کشید و گفت ولی من فکر نمیکنم حتی اگه همه ی اینکارها رو کردم آخرش اونجوری که فرناز میگه
تموم بشه. اون شهابی که من میشناسم بیشتر از این حرفها مؽروره. تازه تا هر چی که میشه میگه یادت باشه
.تو پیش من امانتی
.فرناز گفت باباجون . حرؾ که باد هواست. تا بحال یک دیوار و دو تا در فاصله تون بوده که میگفته امانتی
.حالا وقتی هلو برو تو گلو باشه فقط راهش اینه که قورت بده . همین و تمام
.یلدا و نرگس باز به مثالهای بینظیر فرناز می خندیدند
نرگس در حالیکه هنوز میخندید گفت یلدا راست میگه. شهاب خیلی آدم مؽرور و خودداریه. مگه آسونه؟
...بخدا هرکی دیگه بود تا حالا واداده بود
.یلدا گفت خودم هم به این خیلی فکر کرده ام
.فرناز گفت به هر حال عزیزم . امروز که رفتی خونه روی این مسئله کار کن و یک کم تمرین کن . تا امشب
.ببینم چیکار میکنی بالاخره. بابا تو زن عقد ی اشی
.نرگس گفت یک کمی با خودت کارکن. یک کمی هم بهش نزدیک شو تاکیدی هم روی جمله ی آخر فرناز ندارم
romangram.com | @romangram_com