#هم_خونه_پارت_135

شهاب محکمتر از قبل در حالی که به خودش فشار میاورد تا صدایش به فریاد تبدیل نشود پرسید ازت پرسیدم کی بهت
اجازه داد سوار ماشین اون لعنتی بشی؟
.یلدا نگاهش کرد و گفت خودت
شهاب که صدایش از خشم دورگه شده بود و رگ گردنش متورم .فریاد زد من کی همچین ؼلطی کردم؟ هان؟
یلدا دلش نمیخواست مقصر جلوه کند . لحظه ای بخود گفت چرا کوتاه بیام؟
رفتار شهاب لجبازی او را تحریک میکرد. برای همین او هم صدایش را بالا برد و گفت تو مگه خودت نگفتی بهش فکر113

کنم؟
اون وقت سر من فریاد میکشی؟ .هنوز تکلیفت با خودت روشن نیست. لحظه به لحظه نظرت عوض میشه
.یلدا این را گفت و از روی مبل برخاست تا به اتاقش برود اما شهاب خشمگین دست او را گرفت و بسوی خود کشید
شهاب خیره خیره نگاهش میکرد.لحظه ای در سکوت گذشت. سپس شهاب گفت تا وقتی .باز هم نفسها حبس شدند
اسمت توی شناسنامه منه اجازه نمیدم از این ؼلطا بکنی. از خشم میلرزید...یلدا ترسید . فکر نمیکرد این موضوع تا این
حد عصبانیت به همراه داشته باشد. اما خواست باز سعی کند موضع خود را حفظ کند. برای همین او هم با لجاجت
.گفت تو خودت گفتی
...شهاب در حالی که محکم تکانش میداد گفت من فقط گفتم بهش فکر کن نگفتم
چقدر دوستش .شهاب از پشت حصار اشکهایش لؽزان شده بود. اشکها راه گرفتند. با تمنا نگاهش میکرد .یلدا بؽض کرد
داشت آنقدر که زجری که در نگاه او بود بیشتر عذابش میداد و در دل میگفت خب حرؾ بزن و بگو که تو هم دوستم
داری...بگو
که نمیخوای به هیچ کس دیگه ای فکر کنم. لعنتی بگو دیگه . اما شهاب فقط نگاهش میکرد. دستش را طوری رها کرد که
یلدا روی مبل
.رها شد... و شهاب او را ترک کرد
یلدا ؼمزده دقایقی بیحرکت روی مبل نشسته بود و حتی نمیدانست به چه فکر کند. بخاطر رنجی که شهاب میکشید ؼمگین
بود
بخود گفت یعنی فقط یک تعصب مردانه ی محض است یا عشق؟
.صدای زنگ تلفن او را وادار کرد که با اکراه گوشی را بردارد. از شنیدن صدای نرگس جان گرفت که میگفت الو...یلدا
. سلام نرگس
سلام . خونه ای ؟ کی اومدی؟
.نرگس ... توی خیابونی؟صدا زیاد میاد
...آره با فرنازم حوصله نداشتیم بریم خونه . دلمون شور تو رو میزد. ...رفتیم تا انقلاب کتاب بخریم
.صدای فرناز که معلوم بود کنار نرگس سرش را به گوشی نزدیک کرده بود آمد که گفت بیشعور . تو رفتی شهاب اومد
شهاب با شماها حرؾ زد نرگس؟.راستی
چیه صدات گرفته؟ آره شهاب اومد . ندیدیش؟
چرا دیدمش . کلی باهام دعوا کرد. شما گفتید با سهیل رفتم؟
.نه بابا ما گفتیم رفتی کتاب بخری.سپیده گفت که دیده با سهیل رفتی

romangram.com | @romangram_com