نوشته: مریم ریاحی
دختری به اسم یلدا که به دلیل فوت مادر و پدرش با یکی از دوستان صمیمی پدرش زندگی میکنه. بچه های اون مرد (حاج رضا) خارج از کشور هستن بجز پسر کوچکش که به دلایلی از پدره کینه به دل داره و اونم تصمیم داره از ایران بره… خلاصه اینکه حاج رضا با شرط و شروط خاصی از یلدا میخواد که با همین پسر کوچیکه (که تابحال یک بارم یلدا رو ندیده) که اسمش شهابه ازدواج کنه و به مدت شش ماه با هم تو یه خونه زندگی کنن. اخلاق شهاب هم از اون جوریاست که نمیشه با یه من عسل نگاشون کرد. مغرور از خود راضی و در عین حال خوشتیپ و جذاب قصد اصلی حاج رضا این بود که اونا به هم علاقه مند بشن. در این بین اتفاقاتی میفته و حرفهائی زده میشه و روزهائی میگذره که شرحش رو باید خودتون بخونین… #همخونه
رمان های مشابه