#هکر_قلب_پارت_120

کمی که زیر نگاهم گرفتمش کم آورد و سرش رو پایین انداخت.پوزخندی زدم..تنها دختری که جلوی نگاه خیره ام سر پایین نمینداخت هلیا همون دختر گستاخی بود که امروز تونست با کارهاش منو تا مرز جنون عصبانی کنه...و اون جا بود که برای اولین بار کم آوردم و حس کردم خیلی کارها از دست این دختر برمیاد...
افکارم رو زدم کنار..الان یک موضوع مهمتر وجود داشت...چقدر خواهرش برعکس خودش ضعیف بود...نه به اون اول که حق به جانب نگاهم میکرد و داد و بیداد راه انداخته بود نه به الان...همچین دخترایی ارزشی برام نداشتن...به مبل تکیه دادم و پاهام رو روی هم انداختم و با خونسردی گفتم:
_هر سوالی دارین بپرسین!
به خودش اومد...سرش رو بلند کرد..ولی اصلا نمیتونست توی چشمام نگاه کنه...با اندکی عصبانیت گفت:
_شما کی هستین؟توی خونه ی ما چیکار داشتین..تو خونه ی دو تا دختر تنها..اصلا رابطه تون با هلیا چیه؟
گذاشتم خودش رو خالی کنه..و وقتی سوالاش تموم شد و دید با خونسردی نگاهش میکنم عصبانی تر شد...بدون هیچ حسی گفتم:
_من و هلیا به هم علاقه داریم.
با این حرف آتیشش تند تر شد و گفت:علاقه داری که داری...چرا میای تو خونه ؟اصلا کی به تو همچین اجازه ای داده؟هیچ میدونی خواهر من نامزد داره؟سالهای ساله که نشون شده ی یکیه..
حرفاش داشت خونسردی ذاتیه منو از بین میبرد....دستم رو گرفتم بالا تا ساکت بشه اخمی کردم و گفتم:
_هلیا نامزد داره.ولی نامزدش منم.چه شما بخوای چه نخوای.
از جاش بلند شد و با صدای بلند گفت:آقا پسر داری داری زیاده روی میکنی.این دختر پدر و خواهر داره.بی کس و کار نیست که شما به این راحتی بیای بگی نامزدشی.
با ابرو های بالا رفته نگاهش کردم و گفتم:
_از پدرتون خواستگاریش میکنم.
نیشخند زد و گفت:پدر منم قبول کرد.
_چیزی کم ندارم که قبول نکنه...
به تمسخر خندید و گفت:
_مثلا چی داری؟
فهمیدم که تصورات بی پایه ای توی ذهنش از من کرده...پاهام رو انداختم پایین و خم شدم روی پاهام و به هما خیره شدم و گفتم:
_اونقدر دارم که توی ذهن کوچیک تو جا نمیشه...
تردید رو توی چشماش خوندم..فهمید با آدم بی دست و پایی طرف نیست .ولی سعی کرد خودشونبازه و گفت:
_اما خواهر من نامزد داره.
پوزخندی زدم و گفتم:شروین نامزد اون نیست..چون هلیا علاقه ای بهش نداره.فکر نمیکنم شما که معنیه عشق رو خوب میدونید حاضر بشید خواهرتون بدون عشق و علاقه ازدواج کنه.
متوجه منظورم شد.مشکوک نگاهم کرد..و کمی هم تعجب توی چشماش دیده میشد.شکاکانه گفت:

romangram.com | @romangram_com