#گوتن_پارت_172

با شنیدن صدای آرشان که داشت با یه نفر حرف می زد سرجام خشک شدم. صدا داشت نزدیک تر می شد. پرده رو کشیدم کنار، یکم منتظر موندم و وقتی دیدم اتفاقی نیوفتاد شاخه ی کلفت و درشت درخت رو گرفتم و ازش آویزون شدم.

پام رو گذاشتم رو لبه ی پنجره و درخت رو محکم چسبیدم. پام رو آروم برداشتم و آوردم پایین تر که بیام پایین از درخت، نمی دونم چی شد که کفش کتونیم سر خورد و پخش زمین شدم.

مچ پام درد می کرد. با چشمای گرد شده از ترس اطرافم رو از نظر گذروندم.

با اون سر و صدایی که من راه انداخته بودم عمرا اگه متوجه نمی شدن. البته تو خود ویلا هم سر و صدا بود، شایدم متوجه نشده باشن.

یکم صبر کردم و وقتی دیدم اتفاقی نیوفتاد لنگون لنگون رفتم سمت در و بازش کردم.

قبل از این که برم بیرون برگشتم و نگاهی محتاطانه به داخل انداختم و هم زمان عقب عقب رفتم؛ یهو به یه چیز سفت خوردم و حس کردم پاهام رو هواست و با زمین فاصله دارم.

انگار بین یه چیزی گیر کرده بودم؛ دستای مردونه حلقه شده دور شکمم رو که دیدم از ترس کم مونده بود سنکوب کنم. هر چی سعی می کردم خودم رو رها کنم بی فایده بود.

اومدم جیغ بکشم که بوی عطر آرشان پیچید زیر بینیم و مات موندم.

سرمو آوردم بالا و چشمای آبی آرشان که بخاطر شب سورمه ای تر به نظر می‌رسید تو قاب چشمام جا گرفت. با لبخند شیطنت آمیزی که حاکی از پیروزیش که واسه مچ گیری از من بود گفت:

- کجا خانوم خانوما؟

لحنش خودمونی تر شد:

- دوباره داشتی کجا می پیچوندی کولوچ؟


romangram.com | @romangram_com