#گودبای_تهران_پارت_34
حس تنفر ترنم از بابام قشنگ تو چشماش مشهود بود
از این همه شجاعتش میترسیدم!
با ی اخم ریز زل زد تو چشمامو گفت: برید اما نبینم موردی پیش بیاد که اعصابمو خورد کنه
(این یعنی ببینم مراقبو پیچوندی می کشمت!)
-چشم
سرشو به معنای برید تکون داد
ی خداحافظی سرسری کردیمو از خونه زدیمبیرون!
ترنم:خب دیگه کارمون در اومد ، باید عین مجسمه بریم بیایم چرا؟ چون ادمای بابای قشنگت زیر نظرمون دارن
-وااااای ترنم چقدر نق میزنی
ترنم: اخه میدونی دارم منفجر میشم
-منفجر نشو چون قراره بپیچونیم
یهو وایساد ، زل زد تو چشمامو گفت: احمقی یا کم داری؟
romangram.com | @romangram_com