#گودبای_تهران_پارت_23
+واسه ی دختر به سن تو این چیزا باید مثل اب خوردن باشه
با زوق گفتم: کلامیییی گفتی چون دُرِّ ناب
با تعجب نگاهشو از بشقاب برداشت ، بهم نگاه کرد
گفتم: می خواین ترشی بندازین منو؟ خب بزارین شوهر کنم دیگه
با ی لبخند موذی گفت: نه اتفاقا قراره واست ی خاستگار مناسب بیاد
خورد تو زوقم
گفتم: من از قبلیام میتونم انتخاب کنمااا
با اخم گفت: لازم نکرده
-کی قراره بیان
+کامران گفت پس فردا شب میاد
پووووف به خشکی ای شانس
خلاصه ناهار زهرمارم شد ، وقتی بابا غذاش تموم شد میزو جمع کردم ، بی حوصله نشسته بودم نمیدوستم چیکار کنم که صدای زنگ ایفن بلند شد
romangram.com | @romangram_com