#گودبای_تهران_پارت_147
چرخید لباس از پشتم قشنگ وایساده بود
شمسی گفت: دختر اصلا این لباس واسه تنه تو دوختن
نازنین برگشت گفت: واقعا؟ قشنگه؟ بهم میاد؟
دختره گفت: محشر شدی
نازنین: نظر تو چیه سیاوش
با لبخند گفتم: قشنگه عزیزم
شمسی: انشالله که ب پای هم پیر شد
نازنین قرمز شد
با اخم گفتم: ایشون دختره بنده هستن
پیرزنو دختره چشماشو اندازه گردو گرد شد
پیرزن: به زنم به تخت چه بابای جوونی داری دختر
نازنین فقط به ی لبخند کمرنگ اکتفا کرد
romangram.com | @romangram_com