#گلهای_باغ_سردار_پارت_79
روز بعد، شقایق به همراه کوروش به بیمارستان رفت و یک بار دیگر از دستش عکس گرفت. دکتر ارتوپد به او مژده داد که آخر هفته گچ دستش را باز خواهدکرد. شقایق تا آخر هفته گچ دستش را تحمل کرد. در این مدت بیشتر با لاله و لادن وقت میگذراند؛ اما خیلی زود امتحانهای دانشگاه شروع شد و لاله و لادن هم او را تنها گذاشتند. روزی که شقایق با کوروش برای باز کردن گچ دستش به بیمارستان رفت، هوا ابری بود و نم نم، باران میبارید. قرار بود بعد از آن که گچ دستش را باز کرد، به منزل کوروش بروند. باز کردن گچ وقت زیادی از آنها نگرفت. وقتی شقایق به سمت ماشین برادرش میرفت نگاه متعجب کوروش توجه ش را جلب کرد.
شقایق مسیر نگاه اورا دنبال کرد؛ ولی بهغیر از یک موتور سیکلت چیزی ندید. شقایق با اشتیاق پرسید: چه موتور باحالی... اسمش چیه؟ دلم میخواد سوارش بشم.
کوروش سعی کرد، ضربان قلبش را که با دیدن آن موتور خاص شدت گرفته بود، کنترل کند و مانند کسی که هیچ قصدی غیر از سرگرم کردن خواهرش نداره گفت: اسمش نه عزیزم، مدلش. بپر بالا خانم ماجراجو تازه گچ دستت رو باز کردیم، بذار ده جلسه فیزیوتراپی رو بری، بعد به فکر یک شیطنت جدید بیفت.
شقایق همانطور که سوار اتومبیل برادرش میشد با لبخند توضیح داد :مثل اینکه یادتون رفته این تصادف بود، نه ماجراجویی خوب مدلش چیه؟
هر دو کمربندهای ایمنی خود را بستند و کوروش جواب داد: هوندا سی.بی.آر، چی شده؟ واقعا میخوای سوار بشی؟
شقایق بدون تامل جواب داد: اگه تو یکی داشتی سوار میشدم. حالا کجا میریم؟
کوروش ماشین را روشن کرد و گفت :خونهی ما. مادر و پدر هم میان تا با هم ناهار بخوریم. نسترن منتظره عروسک مورد علاقهاش را نشونت بده، یادت باشه تو اون عروسک رو براش خریدی.
شقایق دستش را تکان داد و گفت: باشه، راستی بریم بستنی بخریم؟
romangram.com | @romangram_com