#گل‌های_باغ_سردار_پارت_77

شقایق از این تهمت بیشتر ناراحت شد و با سادگی گفت: نه فقط دیدن کسی که منتظرش نیستی، آدم را می‌ترسونه.

نرگس سعی کرد، خونسردی خود را از دست ندهد و با بی‌قیدی گفت: نه عزیزم، نترس.

سپس وارد اتاق شد و دوروبر را با بی‌قیدی نگاه کرد و همان‌طور که دخترها با نگاه او را دنبال می‌کردند، به پنجره نزدیک شد. دستی به پرده اتاق کشید و گفت: به نظر من برای شروع زندگی جدیدت از اتاقت شروع کن. این اتاق رو رنگ بزن، پرده‌ها رو عوض کن؛ اگر هم دلت خواست مبلمانش رو تغییر بده. در حقیقت رفتنمون شاید چند ماه طول بکشه. یک کمی به خودت برس، تفریح کن تا کارها روبراه بشه.

لادن که هیچوقت ملاحظه مادرش را نمی‌کرد به نشانه اعتراض به پیشنهاد او خود را روی تخت خواب بزرگ شقایق انداخت و گفت: باشه بعد راجع به این‌ها فکر کن، فعلا آن سی دی جدید را بذار گوش کنیم. بعد هم بیا پیش خواهرزاده خوشگلت قیلوله کن. جا برای هر دو تون هست.

نرگس که اصلا نمی‌توانست دختر کوچکش را کنترل کند. بی‌توجه به رفتار بی‌ادبانه لادن ترجیح داد، دیگر مزاحم آن‌ها نشود. پس به سمت در رفت و گفت: بهتره من برم تا شما هم استراحت کنید.

سپس با لبخندی مرموز از اتاق خارج شد و در را پشت سر خود بست.

با رفتن او لاله دست شقایق را گرفت، به سمت تخت برد و خودش کنار لادن دراز کشید و گفت: اگر از عرض تخت استفاده کنیم هر سه جا می‌شیم مثل قدیما.

لادن که بالش زیر سرش را جابجا می‌کرد، غرغر کنان گفت: ای بابا همین الان مامان نرگس پیشنهاد داد، گذشته را ول کنیم، بچسبیم به آینده.


romangram.com | @romangram_com