#گل‌های_باغ_سردار_پارت_149

شقایق که شب قبل با صحبت‌های لادن در مورد کامپیوتر و موبایل متوجه شده بود که اصلا چیزی در مورد این دو وسیله مهم نمی‌داند. تصمیم گرفت، برای یادگیری آن‌ها به کلاس برود؛ ولی خودش نیز می‌دانست رفتن به کلاس مستلزم اجازه پدر و مادرش است. بنابراین از لادن کمک خواست: لادن میشه یک خواهشی بکنم؟

لادن که مشغول خوردن کورن فلکس با شیر بود جواب داد: چه خواهشی؟ شما امر بفرمایید. ما چشم بسته انجام می‌دیم.

شقایق نگاهی به در آشپزخانه انداخت تا از نبودن کوکب خانم یا ورود بی‌موقع مادرش مطمئن شود. سپس خیلی آرام طوری که فقط لادن صدایش را بشنود گفت: می‌خواهم کمک کنی اسمم رو توی کلاس آموزش کامپیوتر و زبان بنویسم.

لادن به همان آرامی که شقایق صحبت کرده بود جواب داد: حالا چرا این‌قدرآرام صحبت می‌کنی؟

شقایق نگاهی دیگر به در آشپزخانه انداخت و بازهم با همان صدای آرام گفت: نمی‌خوام مادر یا کوکب خانم بشنوند.

لادن این‌بار با صدای بلند گفت: چرا؟ مگه آن‌ها بشنوند، چی میشه؟

شقایق فکری کرد و گفت: خوب شاید مادر مخالفت کنه.

لادن لبخندی زد و تکه نانی را از ظرف برداشت و دردهان شقایق که با صورتش چند سانت فاصله داشت چپاند و گفت: عزیزم اگر آن‌ها ندونن که تو چی می‌خواهی چطور با آن موافقت یا مخالفت کنند. در ضمن اگر بخواهی از این خونه بیرون بری بهترین راه این است که مادر بزرگ را با خودت همراه کنی؛ البته من هم قول میدم، زمینه را برای جلب رضایت مادربزرگ فراهم کنم.


romangram.com | @romangram_com