#گل‌های_باغ_سردار_پارت_100

شقایق که دلش برای مادرش تنگ شده بود با دلخوری گفت: قرار نیست، مسافرت‌ رو با این حرف‌ها خراب کنید. راستش دلم حسابی براتون تنگ شده.

لادن که از مکانی دورتر از تلفن فریاد زد: تقصیر خودته. نیومدی، نمی‌دونی اینجا چقدر هلوهای خوبی داره.

شقایق که هنوز هم به شوخی‌های او عادت نکرده بود، برای آن‌که خود را مشتاق نشان دهد، گفت: جدا؟ خوب اگر خوبه برامون بخر بیار.

شلیک خنده دختران سردار در گوشی پیچید لاله مداخله کرد: ولش کن خاله گوش نده، منظورش هلو خوراکی نیست.

لادن هم در ادامه گفت: میخواهی شماره موبایل جدیدت را بدم به چند تاشون؟

شقایق باز هم شوخی او را جدی گرفت: منظورت!... به خدا اگر این‌کار رو بکنی...

نرگس گفت: این‌قدر ساده نباش. این بچه زیاد حرف میزنه. تو چرا باور می‌کنی؟

شقایق نفس راحتی کشید و گفت: نمی‌دونم چرا به شوخی‌هاش عادت نکردم؟


romangram.com | @romangram_com