#گلبرگ_پارت_87

_چی میخواستی بهم بگی
_بیا یه قراری بذاریم
استینش را به زیر بینی اش کشید:چی
گلبرگ "اَییی" بلندی گفت صورتش را به گونه بامزه ای جمع کرد دستمالی را از جیبش بیرون اورد به سمتش گرفت:دختره بی ادب...
نغمه خنده بلندی کرد خم شد دستمال را از دستان گلبرگ بیرون کشید:رازتو نگفتی که...
_خب من که نمی دونم تو رازمو پیش خودت نگه می داری یا نه...یه شرطی دارم...تو بهم بگو چرا اومدی این بالا منم رازمو بهت میگم ...خوبه
_باشه
دست دست کرد نمی دانست چه بگوید از استرس زیاد چیزی به مغزش نمی رسید...
_چی شد پس؟؟؟
_راستش من از ارتفاع میترسم میگم بیا بشینیم یکمم بیا جلوتر ممکن صدامو بشنون...و به در اتاق اشاره کرد
نغمه که کنجکاو شده بود سرش را از روی تائید تکان داد به گلبرگ نزدیک شد کنار او نشست...گلبرگ دستش را به ارامی به او نزدیک کرد لباسش را از پشت مشت کرد
_تو عمو امیر سام میشناسی
_اره ...من خیلی دوسش دارم...
_خب راستش عمو امیر سام از من خواستگاری کرده
_میخوای عروس عمو بشی
_نمی دونم
_مگه دوسش نداری
_نمی دونم
_چرا گلبرگ جون من همیشه دوس داشتم به جای اون اقاهه عمو بابام باشه
_اقاهه...در مور پدرت درست صبحت کن
_اون پدر من نیست پدر اون دختره
_نگام کن نغمه ...چی شده خانوم به من نمی گی

romangram.com | @romangram_com