#گلبرگ_پارت_57
_چیزی احتیاج نداری
_نه
_ما بیرونیم ...
هنوز کاملا در عالم بی خبری فرو نرفته بود که اروم بخواب فرشته منی که اریان به زیان اورد گوشش را پر کرد...
با سرو صدایی که از اشپزخانه به گوشش میرسید دل از تخت گرم و نرمش کند با کمک دیوار لِی لِی کنان از اتاق خارج شد...
_تو اینجا چی کار میکنی
_نمیری گلبرگ ترسوندیم....وای تو چرا پاشدی
_خوبم ... کی به تو خبر داد
_7صبح اریان اومد دنبالم گفت حالت خوب نیست...اومدم دیدم بله خانوم باز یه بلایی سر خودشون اوردن...
_خودش کجاست...
_رفت ....خستگی از سرو روش میبارید دلم براش سوخت...
_سامانم رفت...
_نه تو اون یکی اتاق خوابه...
گلبرگ نگاه متعجبش را به کیسه های روی اپن دوخت
_اینا چیه
_اقا خریدن دستورن دادن براتون سوپ بار بذارم به شما هم اجازه ندم از تختتون پایین بیاین...گلبرگ ،جون من خبریه؟؟؟
_نه...
_اره تو راست میگی
گمشویی نثار الهه کرد راهش را به سمت دستشویی کج کرد.
تن خسته اش را بر روی کاناپه محبوبش انداخت هنوز بعد از گذشت یک هفته جابه جایی برایش سخت بود ... نگاهش را در حال کوچک خانه اش چرخاند... کم پیش می امد خانه همیشه مسکوتش رنگ شلوغی به خود بگیرد...صدای الهه و یاسمین از اشپزخانه به گوشش میرسید که در حال تدارک شام و ردوبدل کردن اطلاعات اشپزی خود بودند...اریان وسامان هم به بحث ناتمام خود مبنی بر تاسیس اموزشگاه جدید می پرداختند ...
یاسمین:گلبرگ جون
_جانم عزیزم
romangram.com | @romangram_com