#گلبرگ_پارت_106
با حفظ لبخند موزیانه اش سرش را بالا اورد:سلام اقای برادر
یک دستش را داخل جبیش فرو برد سرش را به عقب پرت کرد تک خنده بلندی زد:داشتیم گلبرگ خانوم
_دیدم سرت شلوغه گفتم شاید...با ضربه نا محسوسی که الهه به پهلوی او وارد کرد ادامه جمله اش را اگاهانه خورد ...با لبخند معنا داری نگاهش را به سمت دیگری کشید...
_کنایه میزنی گلبرگ خانوم.... نوبت ما هم میرسه بعد شاکی نشی...
با راهنمایی زن جاافتاده ای که با اشاره امیر پارسا به انها نزدیک شد وارد اتاق نسبتا بزرگی شدند مانتو هایشان را از تن خارج کردند اخرین نگاه را در اینه به خودشان انداختند....
_گلبرگ میخوای شال بنذاری
_اره خب
_حالا میشه امشب نذاری ...
_چرا
_خوب نیست من نذارم تو بذاری...اصلا منم شال میندازم
_بیا بریم بیرون...من همیشه شال میندازم اما برای تو که مهم نیست...خودهِ واقعیت باش چیزی که قرار امیر پارسا ازت ببینه...در ضمن شال سر کردن یا نکردن مِلاک وقار زن نیست...
از اتاق خارج شدند چند قدمی وارد سالن اشباح از مهمان نشده بودند که متوجه امیر پارسا که در کنار زن و مرد پا به سن گذاشته ای به انها نزدیک میشد،شدند...اولین چیزی که به چشمانشان امده بود لنگ زدن محسوس زن خوش پوش همراه او بود ...
_خانوما...
با اشاره دست امیر پارسا نگاهشان را به مرد نسبتا بلندی که موهای یک دست سفیدش جذابیت دوچندانی به چهره پدرانه اش داده بود دوختند...
_امیر محمد اریان پدر عزیزم
سری از روی ادب تکان دادند و با لبخندی که بیشتر از هر چیز پر بود از خالی بودن جواب دخترم های به دل نشینش را دادند...دخترم های باور پذیری که مدت هایی میشد بی رحمانه از ان محروم بودند ...
_نازنین ترین مادر دنیا سیما یوسفی
اینبار با اشاره دست امیر پارسا به سمت زن زیبایی که تمام زیبایی اش به صورت ناجوان مردانه ای مغلوب چشمان ابی اش شده بود،چرخیدند و هر کدام به نرمی در اغوش باز شده او فرو رفتن ...
_خیلی خوش اومدید عزیزانم...
همان طور نگاهشان گیر دستانشان که به طور غریبی به گرمای دست این زن دل بسته بود، بودند...تشکر زیر لب و از ته دلی کردند ...این خانواده مملو بودند از حسرت هایی که در این چند دقیقه بهانه ابراز میگرفتند...تمامیت هر انچه بودند که ارزوی شبانه گلبرگ تنها و الهه سرخورده بود...البته اگر مَنش و اخلاق امیر سام و امیر پارسا در نظر می گذاراندند نباید به کمترین از این ها هم راضی میشدند مثل اینکه مردانه محبت کردند در این خانواده اپیدمی بود...
_امیر سامم خیلی ازت تعریف میکنه گلبرگ جان...
_ایشون به من لطف دارن خانوم اریان...
romangram.com | @romangram_com