#قطب_احساس_پارت_91

چرا امیدی به جواب مثبتش نداشت؟
چرا مطمئن بود گلبرگ هم مثل دیگران او را پس میزند؟
آری، بنیامین همیشه پس زده شده بود.نگاه دانلود رمان قطب احساس |

صدای سوت چایساز خط انداخت بر افکارش.
سیم را از برق کشید، حتی دیگر دلش چای هم نمیخواست.
کاش میتوانست با کسی حرف بزند؛ اما کسی را برای حرف زدن سراغ نداشت.
به سمت اتاق رفت، نگاهی به دیوارها انداخت.
عکسهای تکیاش روی کاغذ دیواری مشکی جذاب نبود.
تمام اتاق مشکی بود، روی تختش نشست.
تختش زیر پنجره قرار داشت و اتاق با فرشی تیره پوشیده شده بود.
حتی ملحفه و بالشتها هم مشکی بودند.
نگاهش روی عکس روبرویش ثابت ماند، با نیم تنهی برهنه به حالت نشسته عکس گرفته بود.
شاید پایش مشکل داشته باشد؛ اما دست که داشت تا هیکلی مورد پسند بسازد.
شاید هم متحمل آن همه ورزش شده بود تا به خودش ثابت کند او هم میتواند.
لباسش را درآورد و گوشه اتاق رها کرد.
دستش را زیر سرش گذاشت و دراز کشید، دستی به هیکل شش تکهاش کشید.
میشد همه چیز را نادیده گرفت و فقط پای معلولش را دید؟
شاید بنیامین هم زیادی حساس شده بود؟!
نفسش را آه مانند بیرون داد و چشم به سقف دوخت.

romangram.com | @romangram_com