#قطب_احساس_پارت_143

- سلام بنیامین خان
و نگاهش روی گلبرگ چرخید
تعظیم کوتاهی کرد و گفت:
- خوشبختم خانم جوان و تبریک میگم.
گلبرگ لبخند محوی زد و گفت:
- ممنون
بنیامین با جدیت گفت:نگاه دانلود رمان قطب احساس |

- سلام عرض شد دانیال خان.
تازه متوجه شد این پسر جوان و البته جنتلمن برادر دلارام یا پسرعموی بنیامین است.
دانیال زل زد در چشمان بنیامین و گفت:
- عذر میخوام که زودتر نتونستم بیام، آمریکا از اینجا فاصله زیادی داره.
بنیامین پوزخندی زد و گفت:
- همین الان هم که اومدی با خودت صفا آوردی.
چرا گلبرگ احساس میکرد در نگاهشان دشمنی بیداد میکند و اگر میگذاشتند یکدیگر را زیر مشت و لگد له میکردند؟
نگاه دانیال روی گلبرگ چرخید و گفت:
- خوشحالم که بالاخره ازدواج کردی.
روی"بالاخره" تاکید داشت!
گلبرگ میدانست اگر کلمهای دیگر حرف بزنند دعوا راه میافتد پس پیش دستی کرد و گفت:
- بنیامین جان میشه چند لحظه بریم بالا من یه تماس با مادرم بگیرم؟!

romangram.com | @romangram_com