#قطب_احساس_پارت_125
لبهایش به لرزه افتاد، با تمام وجود میخواست این دختر را.
سر بلند کرد و بنیامین باز اسیر دو گوی خاکستریاش شد و دلش رفت.
دست گلبرگ را در دست فشرد، سرش را به سمتش برد و زیر گوشش زمزمه کرد:
- دنیا رو برات بهشت میکنم حالا که مال من شدی.
لبخند محوی بر لبهای گلبرگ جا خوش کرد.
با صدای دختری که میگفت باید برای جشن به خانه عمو برویم بلند شدند.
بنیامین دستش را محکم گرفت و از اتاق عقد بیرون آمدند.نگاه دانلود رمان قطب احساس |
چقدر این لباسها به تن گلبرگ میآمد.
سوار ماشین شدند، آرام میراند، انگار نمیخواست هیچگاه به خانهی عمو برسد.
همین که گلبرگ را در کنارش داشت کافی بود.
اما رسیدند.
پیاده شد، در را برای گلبرگ باز کرد و او با عشوهای که در وجودش بود پیاده شد.
وارد ویلای عمو شدند، صدای بلند آهنگ از طبقه بالا میآمد.
مادر گلبرگ همراه ترلان به سمتش آمد و گفت:
- شما برین طبقه پایین پیش مردها.
و دست گلبرگ را گرفتند تا ببرند که بنیامین عجولانه گفت:
- گلبرگ رو کجا میبرین؟
ترلان خندید و گفت: تو زنونه.
- خب، نمیشه من هم بیام؟
romangram.com | @romangram_com