#غرور_و_عشق_و_غیرت_پارت_68
داییمو صدا کرد داییم عذر خواهی کرد از ما دور شد.
-سلااااااام خانوم کماندو مریض لبخندی زدم
-خوب دیدی بالاخره من اسمت وفهمیدم. ولی همون کماندو بهت بیشتر میاد،
شنیدم آرتام نجاتت داده ، اون از این لطفا به کسی نمیکنه ، باعث تعجبه
با این حرف ایمان رفتم تو فکر: اون از این لطف ها به کسی نمیکنه؟ یعنی چی ؟؟؟ نه
بابا دارم توهم میزنم اون فقط چون دیده خواهرش و نجات دادم خواسته جبران کنه.
ایمان دستش و جلوم تکون داد: -کجا رفتی خانوم کماندو؟؟؟ -همین جام
چشمم و چرخوندم که دیدم آرتام با مهیا وارد محوطه شدن مهیا همش لبخند میزد
ولی آرتام قیافش خنثی بود نه لبخندی داشت نه اخمی بیشعور اخماش همیشه
مال منه
اول رفت طرف مادرجونم بعد احوال پرسی با تک تک اعضای خانواده به سمت ما
اومد اول نگاهی به پسر عموش کرد بعد برگشت تو صورت من وقتی بهمون رسید
ایمان دستش و به طرف آرتام دراز کرد:
-چطور داداش؟
آرتام جدی دستش و تو دست ایمان گذشت وسریع در آورد به من نگاه کرد با نگاه
قطبی و خونسردش:
-حالتون بهتر شد؟
انتظار داشت الان ازش بابت فداکاریش تشکر کنم ولی کور خوندی آقاهه وظیفت و
انجام دادی -ممنون
بعد به سمت بچه ها رفتم.
---------------------------------------
روی تختم نشسته بودم و داشتم نقشه میکشیدم چجوری حال این آرمین و آرین و
بگیرم . یک دفعه فکری به ذهنم رسید:
-آره خودشه
با دو از پله ها اومدم پایین همه خواب بودن در و آروم باز کردم و به سمت پارکینگ
رفتم ، صندوق عقب ماشین داییمو باز کردم ، اطرافم و نگاه کردم ، وقتی مطمئن
شدم کسی حواسش به من نیست آروم در بطری که توش روغن ماشین توتال بود و
باز کردم و همش و توی یک بطری نوشابه که عقب ماشینش بود خالی کردم .
romangram.com | @romangram_com