#غرور_و_عشق_و_غیرت_پارت_59

گفت اونم میخواد اینجا باشه بحث باش فایده نداشت آخرم من تسلیم شدم ، الناز
یک سال از من کوچیکتر بود وبا اینکه امسال کنکور داشت ولی خوشحال مسافرت و
ترجیه داده بود ، چون از اولم میگفت میخواد بره بین الملل چون به قول خودش
پسرای پولدار و جیگر فقط تو بین الملل پیدا میشن .
شالم و در آوردم خودم و انداختم تو حمومی که بالا بود بعد یک دوش که حسابی
سر حالم آورد ، یک شلوار سفید راسته با تونیک سفید برداشتم موهام و با ژل زدم تا
حالت فرش باز نشه و وز نکنه آخه هواش خیلی شرجی بود و اگه ژل نمیزدم وز
میکرد ،موهامو باز گذاشتم ورفتم رو بالکن باد میومد و موهام وباخودش به حرکت در
آورده بود امواج با عصبانیت خودشون وبه ساحل میکوبیدن و آروم به دریا بر
میگشتن مثل اینکه قصد دارن به ساحل بفهمونن که کی قوی تره ولی وقتی
مظلومیت ساحل و میبینن عقب نشینی میکنن وتسلیم میشن .دستم و گذاشتم رو
نرده های تراس و خودم و جلو کشیدم ، موهام به طرف پایین خم شدن . و ریختن
روی صورتم . با خنده موهام واز روی صورتم کنار زدم ولی بازم با لجبازی ریختن رو
صورتم خندیدم از ته دل ، یکی من ومیدید به عقلم شک میکرد ، از بالکن خارج
شدم دیدم الناز رو تخت خوابش برده ، شال سفید و پانچو سفیدم وپوشیدم و از پله
ها پایین اومدم همه تو اتاقاشون بودن مامانم داشت با خالم حرف میزد ، ازش اجازه
گرفتم و بعد توصیه هاش از در ویلا خارج شدم .
توی خیابون های کوچیکی که درست کرده بودن راه میرفتم وبه دخترایی که سوار
دوچرخه بودن نگاه میکردم

چشم افتاد به جایی که از این ماشینای چهار چرخ اجاره میدادن اسمشم
نمیدونستم ولی دوست داشتم تجربش کنم از خیرش گذشتم و به سمت دریا رفتم
بجز چندتا دختر که تو دریا بودن و جیغ جیغشون سکوت و آرامش ساحل و بهم زده
بود کس دیگه ای پیدا نمیشد.
روی یک تیکه سنگی که بود نشستم پاهام وتو شکمم جمع کردم و چونم وروی زانو
هام گذاشتم و در سکوت به امواج خیره شدم. چشمم به یک پسری افتاد که سرش
پایین بود داشت تو ساحل قدم میزد با پاهاش روی شنای خیس ضربه میزد ، شلوار
سفید و تی شرت سفید تنش بود . همینطور که داشتم بهش نگاه میکردم متوجه
نگام شد و سرش و آورد بالا یک دفعه چشام تا آخرین حد باز شد:

romangram.com | @romangram_com