#غرور_و_عشق_و_غیرت_پارت_44

میکشوند جذبه ای داشت که اگه اخم میکرد لال میشدی من فقط اخماش و اون
نگاه خونسردش و دیده بودم تاحالا خندش و ندیده بودم ولی به نظرم اگه خندش
مثل آرتینا باشه باید خیلی خوشگل باشه
رسیدیم ، بچه ها پایین شدن ماشین و پارک کردم و به سمت فست فود رفتیم .
ورودیش وسط بود فضاش خیلی ملایم و کلاسیک و آرامش بخش وبود
صندلیاش گرد و قهوه ای سوخته ، میزشم گرد . از فضاش خوشم میومد خیلی
شیک بود به سمت میز رفتیم و نشستیم.
یک دفعه دیدم نیش تران شل شد سرم وبرگردوندم که دیدم پویا داره میاد سمتمون
به احترامش از جامون بلند شدیم ، خیلی شیک و محترمانه شروع کرد به احوال
پرسی و حال مامان و بابای تران و پرسید. ترانه هم آروم و با صدای نازک و با ناز
جواب میداد من از خنده قرمز شده بودم ، هستی روش و کرده بود سمت دیگه و
میخندید ، یاسی سرش و کرد تو گوشیش ولی شونه هاش از خنده میلرزید
تاحالا هیچ کدوممون تران و اینجوری ندیده بودیم انقدر آروم و خانوم همیشه خدا
شر بود و شیطون.
وقتی پویا ازمون سفارش گرفت با اجازه ای گفت و ازمون دور شد تا پویا رفت ما دیگه
نتونستیم خودمون و کنترل کنیم زدیم زیر خنده
-مرررررررررررررررررررگ ببرین صداتون و الان صداتون و میشنوه فک میکنه به اون
میخندین.
به تران نگاه کردیم که اگه یک دقیقه دیگه میخندیدم مطمئنا جرمون میداد.
خیلی طول نکشید که غذامون و آوردن . همینطور که میخندیدیم و حرف میزدیم
غذامون ومیخوردیم.
وقتی تموم شد تران بلند شد و گفت من حساب میکنم هستی هم سربه سرش
گذاشت:

-نه عزیزم من حساب میکنم آب میوه قبلی رو تو حساب کردی حتی یک قطره هم
نخوردیم و کوفتمون شد تو نمیخواد حساب کنی یک قدم برداشت که تران یک تنه
ای به هستی زد همینطور که به طرف پویا میرفت گفت:
-نهههههههههه خودم حساب میکنم
من و یاسی از حرکاتش آروم میخندیدم و هستی هم بازوش و ماساژ میداد:

romangram.com | @romangram_com