#قربانی_یک_بازی_احمقانه_پارت_59


ستاره اخم ظریفی کرد و با صدای بلندگفت : چه خوش اشتها یه وقت رودل نکنی آقا پسر

ولنگ لنگان به دنبال او ازاتاق خارج شد.

داخل ویلاکامران با عصبانیت طول وعرض سالن را می پیمود. بالاخره شهاب طاقت نیاورد و با عصبانیت گفت : چه مرگته چقدر راه میری سرمون گیج رفت بیا بتمرگ

کامران با عصبانیت به سمت او آمد وگفت : یعنی تو میخوای بگی نفهمیدی این دو تا گولمون زدن معلوم نیست اونجا چه غلطی می کنن

- چرا می فهمم خر که نیستم یکم دندون رو اون جیگر صاحب مردت بذار چند دقیقه دیگه یهو میریم سروقتشون ببینیم چیکار میکنن من امشب تکلیف این دوتا رو یه سره می کنم

با انداختن نور چراغ قوه توانستند دیوارهای انتهایی باغ را ببینند سهیل در حالی که به دنبال در باغ می گشت گوشی همراهش را به ستاره داد و گفت : پسره می گفت تلفن اینجاها آنتن میده امتحان کن ببین آنتن میده

ستاره که لنگ لنگان به کمک چوبی که سهیل برایش پیدا کرده بود پای آسیب دیده اش را به دنبال خود می کشید و به سختی حرکت می کرد گوشی را بالاگرفت .

چند دقیقه بعد با خوشحالی گفت : گرفت گرفت

- پس به پلیس زنگ بزن

- باشه

شماره 110 را گرفت. چند ثانیه بعد مردی جواب داد : پلیس 110 بفرمایید.


romangram.com | @romangram_com