#قربانی_یک_بازی_احمقانه_پارت_102

و به سمت در خروجی رفت.

* * *

به همراه شهروز و فرزاد و عده ای دیگرپشت ابری از دود گم شده بود. در آن بین با خود فکر می کرد هر چه سعی میکند ازاین خانه و آدم هایش دور شود سرنوشت بیشتر او را به سمتشان هل می دهد. آدم بی کس و کار و بی هدفی مثل او چه انتخاب دیگری می توانست داشته باشد. این خانه ، آدمهایش وسرگرمی هایشان می توانستند حواس او را از بدبختی هایش پرت کنند .

در همین لحظه تلفنش دوباره در جیبش ویبره رفت. از صبح بی وقفه زنگ زده بود ولی او حوصله صحبت با کسی را نداشت. بالاخره کلافه شد و تلفن را جواب داد :

- بله ؟

- سلام. پسر کجایی ؟ چرا گوشیتو جواب نمی دی از صبح صددفعه زنگ زدم

با شنیدن صدای حسین بابی حوصلگی گفت : کار داشتم نمی تونستم جواب بدم حالا چی شده ؟

- چرا صدات اینجوریه سهیل ؟ کجایی تو ؟ چقدر سرو صدا می یاد

سهیل ازبقیه فاصله گرفت و گفت : خونه یکی از دوستامم حالا میگی چی شده یا نه ؟

- ازدانشگاه زنگ زدن . از دفتر رئیس ، گفتن هر چی از صبح بهت زنگ زدن جواب ندادی به من زنگ زدن

سهیل با بی تفاوتی گفت : خب چی کار داشتن ؟

- گفتن فردا بری دفتر رئیس باهات کارواجب دارن

romangram.com | @romangram_com