#قفل_پارت_88

لبم رو از داخل گاز گرفتم و کمی پیراهنم رو بالا دادم. به اندازه‌ی کف دست، پوست شکمم قرمز شده بود و حس می‌کردم از داخل داره آتیش می‌گیره.

کمی با دست بادش زدم، سام روبه‌روم ایستاده بود و هنوز گریه می‌کرد. با دستی که شکمم رو باد می‌زدم به سر سام کشیدم و گفتم: گریه نکن عزیزم.

درِ نیمه بازِ اتاق کامل باز شد و احتشام با چشم‌های سرخ داخل شد، متعجب به ما نگاه کرد و گفت: چی شده؟

سام به سمت احتشام دوید و با گریه گفت: بابا...

بقیه‌ی حرفش رو خورد و تو آغوش احتشام فرو رفت. احتشام صورتش رو نوازش کرد و با آرامش گفت: گریه نکن، بگو چی شده؟

سام به من و ظرف سوپ اشاره کرد و گفت: من سوپ داغ رو ریختم روی زهرا خانم.

هنوز پیراهنم رو بالا گرفته بودم و به اون‌ها نگاه می‌کردم. احتشام از کنار سام گذشت و به طرف من اومد و نگاهی بهم کرد و گفت: بزن بالاتر ببینم.

همین طور بی‌حرکت ایستاده بودم که احتشام خودش پیراهنم رو بالا تر زد تا جای سوختگی رو ببینه و من فقط گیج نگاهش کردم.

کمی نگاه کرد و با حالت متعجبی گفت: این چیه؟!

سرم رو پایین بردم و در حالی که از درد لبم رو گاز می‌گرفتم به احتشام نگاه کردم. سرش رو بالا آورد و خیره نگاهم کرد و دوباره به شکمم نگاه کرد، خواست با انگشت اشاره‌اش لمسش کنه که خودم رو عقب کشیدم و پیراهنم رو پایین انداختم.

اخم عمیقی رو پیشونیش نشست. به سام که حالا آروم‌تر شده بود نگاه کردم، احتشام رو به سام گفت: چیزی مهمی نیست عزیزم، تو بازی‌ات رو بکن.

آروم با اشاره سر به من گفت که از اتاق بیرون بریم، حرفی نزدم و سکوت کردم. خودش اول بیرون رفت و بعد من به دنبالش رفتم. در اتاق سام رو بست و محکم بازوی من رو گرفت و به سمت اتاق خودش برد، به سمت داخل اتاق هلم داد و در رو با اعصبانیت بست.

شاکی شده گفتم: چه خبرته؟

قدمی به سمتم برداشت که عقب رفتم. از حالت چهره‌اش ترسیده بودم؛ اما سعی می‌کردم خونسرد باشم.

با صدای دورگه‌ای گفت: پیراهنت رو بزن بالا.

- به تو...

می خواستم بگم "به تو ربطی نداره" اما با خیزی که به سمتم برداشت جیغ خفیفی کشیدم و عقب رفتم که روی تختِ خواب افتادم.

بالای سرم ایستاد و گفت: زود!

به چشم‌هاش نگاه کردم. نمی‌دونم چرا این‌قدر عصبی شده بود! شاید هم می‌دونستم و نمی‌خواستم باور کنم! وقتی دید من هیچ کاری نمی‌کنم با کف دستش به کتفم زد و چون زورش زیاد بود من نتونستم تعادلم رو حفظ کنم و روی تخت خوابیدم. به سمتم خم شد و یکی از زانوهاش رو روی تخت کنار پهلوم گذاشت و پیراهنم رو بالا داد.

- احتشام...


romangram.com | @romangram_com