#قفل_پارت_106

شونه‌اش رو بالا انداخت و گفت: همون که دنبالش هستی.

متعجب نگاهش کردم که به سمت نیمکتی که روش نشسته بود رفت و دوباره روش نشست. به سمتش رفتم و گفتم:

- شما در مورد کی حرف می‌زنید؟

نگاهی به سر تا پام کرد و گفت: بهت نمی‌خوره مصرف کننده باشی.

پام رو با حرص به زمین کوبیدم و گفتم: میشه واضح حرف بزنید؟

پسر پاش رو روی زمین کشید و گفت: شما دنبال کی هستی؟

سریع به ذهنم رسید که این حتما ساقیه، شاید حسین طاهری رو بشناسه. برای همین گفتم:

- حسین طاهری، شما می‌شناسیدش؟

- می‌شناختم.

- یعنی چی؟

نگاهی به ساعت موبایلش کرد و گفت:

- گرفتنش.

وای که داشتم دیونه می‌شدم، چرا مثل آدم حرف نمی‌زد؟

- کی گرفتش؟

پسر چند لحظه سکوت کرد و گفت: چرا دنبالشی؟

نگاهی به صورتش کردم. می‌تونستم حدس بزنم که حتما معتاده، این رو می‌شد از چشم‌های گود رفته و گونه‌های استخونیش که بیرون زده بود فهمید؛ البته اگر کبودی دور چشم‌هاش و رنگ زردش رو در نظر بگیریم.

کنارش روی نیمکت نشستم و گفتم: یه کار خصوصی باهاش دارم.

تک خنده‌ای کرد و گفت: کار خصوصی؟ نمی‌دونستم حسین هم از این کارها بلده!

بی‌توجه به کنایه‌اش گفتم:

لطفا بهم بگو کجاست.


romangram.com | @romangram_com