#قشاع_پارت_26

عرشیا-سلام جناب خسته نباشید،اتفاقی افتاده؟!
پلیس بدون اینکه توجهی به سوال عرشیا بکنه رفت و شماره ی ماشین رو با مدارک چک کرد و گفت:
پلیس-نه فقط یه طرحِ.. «توی ماشینُ نگاه کرد منو که دید حس کردم قلبم الأن از دور تند تپش از حرکت می ایسته،حس کردم رنگ از رخم پرید و حالم داره هر لحظه شور میره،پلیس پرسید» خانم چه نسبتی با آقیون دارند؟؟!
امیرعباس-خب معلومه با این وضعیتی که ایشون داره چه نسبتی میتونه داشته باشه؟
پلیس با دقت بیشتر نگام کرد و سری تکون داد،دستمو از زیر دلم که بشدت تیر می کشید برداشتم،دستم نمناک بود!خوب که به دستم نگاه کردم دیدم روی دستم خونیِ..چنان جیغ کشیدم و هول کردم که امیرعباس و عرشیا سکته کردن..با گریه به عرشیا گفتم:
-خونِ عرشیا خــونِ..!!
عرشیا قالب تهی کرد و گفت:
عرشیا-یا جدّا امیرعباس..!
پلیس دستی تکون داد و گفت:
پلیس-راهو باز کن مریض داره...
امیرعباس-نترس الأن می رسیم بیمارستان

romangram.com | @romangram_com