#غم_نبودنت_پارت_89


فراز_تو چی؟

_مهمه..

سرم و انداختم پایین.

فراز_هنوزم دوسش داری؟

خجالت میکشیدم جلوی فراز ولی خب اون همدم این تنهاییام بود..همرازم بود..

_بیشتر از همیشه..احساس میکنم حالا که دیدمش تازه میفهمم که چقد بی تابش بودم.

فراز_پس باید پیه ی خیلی از چیزا رو به تنت بمالی..

_یعنی چی؟

فراز_اینطور که معلومه ازت شدید کینه به دل گرفته..احتمالش هم زیاده که دختری تو زندگیش باشه.اگه می خوای داشته باشیش که اونم پنجاه پنجاست باید تلاش کنی..نباید وا بدی البته امید زیادی هم نداشته باش..

_یعنی چی؟یعنی ممکنه اون بخواد با..

فراز_اره..ممکنه.بهش حق بده غزل..اگه عشقش واقعی بوده باشه ضربه بدی خورده.

_پس من چی؟

فراز_تو بیشتر.ببین من فقط می خوام همه زوایای این رابطه رو نشونت بدم.ولی اینو بدون هر چی که بشه من کنارتم..مثل یه کوه و مطمئن باش حتما جواب اون سیلی هم می خوابونم تو صورتش ..فقط تو نگران نباش..نمی ذارم کسی نگاه چپ بهت بندازه که خودم چپکیش میکنم..

خندید..یه خنده ناز و من چقد دلم قرص شد به وجود این مرد کنارم ولی بازم من دلم هوای مرد خودمو کرده بود..

اون شب خیلی فکر کردم.من چهار سال از امیر علی دور بودم.تو این مدت اتفاقای زیادی افتاده بود..ولی از یه چیزی خیلی مطمئن بودم و اونم این بود که میخواستم بدستش بیارم.امیر هنوزم مال منه.تمام این سالها رو با تنهاییم سر کردم به امید رسیدن به کسی که نفسم به نفسش بنده.نمی ذارم به این راحتی ازم بگیرنش..

توکا وقتی فهمید امیر برگشته و عکس العملش چی بوده روش نمیشد نگام کنه..با فاصله ازم ایستاده بود و سرش و انداخته بود پایین.نمیفهمیدم معنی این شرمندگیو؟اون که تو این بازی همه زندگیشو باخت..برادرش و..

دستامو به روش باز کردمو و اونم خودش و نرم و با فشار پرت کرد تو آ*غ*و*شم.خواهر قشنگم..توکای مهربونم.

صورتشو با دستام قاب گرفتم.شکل طاها نبود ولی یه ته چهره ای ازش داشت که بخواد منو یادش بندازه.موهای صاف و تیره وچشمایی قهوه ای..

صورت با نمکی داشت.تا قبل از قضیه طاها تپل بود و لپاش اویزون ولی بعد از از دست دادن طاها اب شدن اون لپای همیشه سرخ..مرگ طاها فقط یه خوبی داشت و اونم اب شدن چربیای توکا بود..

شب توکا و افسون پیشم موندن و کلی واسم حرف زدن.اینکه تا هرجا که برم تا تهش بامن هستن و تنهام نمیذارن.

دو روز بعد اناهیتا با مامانش اومدن مزون و لباس عروسش و انتخاب کرد.یه دکلته شیک که سنگ دوزیای روی سینه و پهلوهاش واقعا زیبا بود.تور و تاج هم واسش ست کردیم و به عنوان هدیه نامزدی بهش دادیم.

عکس لباس هم واسه نامزدش فرستاد و اونم خوشش اومد.مارتین یه پسر قد بلند و بور بود.من فکر میکردم از این سیاهای امریکایی باید باشه ولی برعکس خیلی سفید و موزرد بود.زیبا بود ولی جذاب نبود..اصلا.

اناهیتا خودش دختر خیلی مهربون و ارومی بود و به نامزدشم خیلی علاقه داشت..واقعا خوشبختی حقشه..

میگفت اونجا معماری خونده همراه امیر علی.ولی امیر دکتراشو گرفته و خودش فوق لیسانس..

پس امیر هم دکتر شد..یادمه تا اینجا بودفوق لیسانس معماریشو گرفت .همیشه هم یکی از ارزوهاش رسیدن به همین مقطع بود..

یه لحظه به مدرک خودم فکر کردم..فوق دیپلم.افتضاح بود..تواین زمونه با این مدرک کنار امیر..اون دکترا.کاشکی میتونستم ادامه بدم.نمیدونم چی شد که بی هوا اومد رو زبونم و از اناهیتا پرسیدم_اون دوستتون مانا..اونم اونجا درس خونده؟

اناهیتا لبخند زد و گفت_مانا از دوستای خانوادگیمونه و البته قدیمی.پدرش ایرانیه و دوست صمیمیه بابا ولی مامانش المانیه..مانا هم شکل مامانشه.اونجا اگه مانا و خانوادش نبودن حتما دق میکردیم..خیلی کمک حالمون بودن مخصوصا مانا.اونم با من و امیر بود..فوق لیسانس معماری..

به هم میان..اقای دکتر حتما باید خانمش تحصیلات بالایی داشته باشه.در حد خودش نه مثل من..

romangram.com | @romangram_com