#غم_نبودنت_پارت_40
_نه..اشتها ندارم.میوه خیلی خوردم.
طاها یه نگاه به امیر کرد و یه نگاه به منو گفت_مشکلی هست غزل؟
لحنش نگران بود.واسه چی من از طاها عصبانی نیستم.اون بود که باعث شد بین من و امیر جدایی بیفته.که امیر علی و از دست بدم.
لبخند زدم و گفتم_هیچ مشکلی نیست طاها.من خوبم.
خواستم بدونه که حضورش ارامش بخشه.خواستم اعتماد به نفسش و حفظ کنه.بدونه من کنارشم.نگرانی واسه طاها اصلا خوب تیست.
همون موقع صدای بلند و عصبی امیر اومد.
_ممنون زن عمو
و خواست بلند شه که صدای پرهام اومد که گفت_طاها..خون.
طاها سریع بلند شد و رفت سمت سرویسا و منم رفتم دنبالش.
واسش دستمال بردم.
کنار دستشویی ایستادم و گفتم_بند اومد؟
ابجی غزاله اومد و یه کیسه یخ داد دستمو گفت_بذار روش..شاید زکامه..گرما زدگی چیزیه.
افسون هم اومد و در حالیکه یه لیوان اب قند دستش بود و تند تند همش میزد و با خنده گفت_مامان اول پاییز و گرما زدگی..
میخواست جو و عوض کنه.
ابجی ترانه هم اومد و گفت_غزل چی شده؟
افسون به جای من جواب داد_هیچی خاله جونم بقول مامان گرما زدگیه..
و بعد به ابجی غزاله گفت_مامان خاله رو ببر برین شما.مهمون دارید خوب نیست و من دیدم با چشم به طاها اشاره کرد که گ*ن*ا*ه داره.
منظورش این بود که معذبه اینجوری..
طاها صورتش و شست و با دستمالی که بهش دادم صورتش و بینیش و خشک کرد داشت میومد بیرون که انگار پاهاش شل شدن و داشت میفتاد که سریع من دستش و گرفتم و خودش هم اویزون چهار چوب در شد.
افسون_وای..چی شد؟
_چیزی نیست..در اتاقت و باز کن افسون.
لیوان اب قند و از افسون گرفتم و به زور یکمیشو به خورد طاها دادم و گفتم_فکر کنم فشارت خیلی پایینه..
طاها دستاش میلرزید.قلبم داشت از جاش کنده میشد.قبلا اینجوری نبود.دفعات خون دماغ شدنش داره زیاد میشه..شل شدن دست و پاهاش و سرگیجه هم داره به این نشونه ها اضافه میشه..مهرداد گفت روند بیماریش خیلی شدیده..
بردمش تو اتاق افسون و روی تخت دراز کشید.
افسون_طاها..خوبی؟
سرش و اروم تکون داد.
طاها_ببخشید..تو زحمت افتادی.
افسون بی خیال گفت_چی میگی طاها..
romangram.com | @romangram_com