#غم_نبودنت_پارت_135


بعد از یه دوش حسابی که خیلی هم سرحالم اورد موهامو خشک کردم و محکم بالاسرم بستم جوری که پوست سرم و صورتم کش اومد.سرم درد گرفته بود ولی خب باید تحمل کنم.

یه مانتو تازه خریده بودم.اولین مانتویی بود که تو این چند سال از مزون خودمون نبود.از مدلش خوشم اومده بود.

مانتو شیری رنگی بود.با یقه هفت و بلند که روی همدیگه میفتادن.دور یقه و دور بالاسینه ردیفی پهن از پولکای به هم چسبیده طلایی بود.دور استیناشم داشت.بلندیش تا روی زانوم بود و جنسش خیلی ل*خ*ت بود.دور کمرش خیلی تنگ بود و بهم حسابی میومد.شلوار پارچه ای همون رنگ و همون جنس هم واسش خریدم.راسته بود و خوش پا..

کفشای پاشنه بلند طلایی و روسری ساتن شیری رنگ با حاشیه های طلایی.

رژ گونه اجری زدم و رژ لب گلبهی..یه سایه کمرنگ طلایی پشت چشمام کشیدم و ریمل به مژه های بلندم.یه رژگونه براق طلایی هم دوباره به گونه هام کشیدم.عطرم و رو خودم خالی کردم.یه انگشتر گل مانند بزرگ هم تو انگشت وسطیه دست راستم گذاشتم و کیف دستی سفید و طلاییمو گرفتم دستم.

یه نگاه به خودم انداختم..عالی شده بودم.بعضی وقتا ادم از دیدن اینکه چقد خوشگل شده ذوق میکنه ولی الان بیشتر شوق من واسه نظر امیر بود.یعنی خوشش میاد؟تا جاییکه یادمه امیر از دخترای ساده خوشش میومد.یعنی پاکشون کنم؟ولش کن دیگه کاریه که شده؟

از اتاق اومدم بیرون.بابا رو دیدم که از اشپزخونه اومد بیرون.منو دید و گفت_خانم خانما خوشگل کردی کجا به سلامتی؟

خندیدم و گفتم_راستشو بگو بابا..افتخار میکنی به من که چه دختر خوشگلی داری؟

بابا_گازش نگیردت؟

_گاز چی؟

بابا_این همه نوشابه ای که واسه خودت باز کردی؟

_کلک..تو هم؟

بابا نشست رو راحتیای تو سالن و گفت_نگفتی بابا کجا می خوای بری؟

_با فراز و بچه ها می خوایم شام بریم بیرون یه دوری هم بخوریم.بابا که معلوم بود قانع نشده گفت_باشه بابا خوش بگذره.ولی شب زود بیا.

خب حق داره بابا که یکم شک کنه.اخه من همیشه لباسام خیلی سادست و اهل ارایش انچنانی نیستم.نکنه امیر هم بدش بیاد؟

فرانک_گوشیت زنگ میخوره غزل..

فراز بود.

_بله فراز؟

فراز_کجایی؟دارم میام دنبالت..

_نه من با ماشین خودم میام.

فراز_واسه چی دیگه؟من و توکا تنهاییم.مهرداد و افسون هم که با همن.

_نچ..من با ماشین خودم میام.دخترا هم با من میان.تو هم مهرداد و ببر.

فراز_دیگه چی؟بدنگذره؟

_نه اگه بذارید عالیه..

فراز_خیله خب بیا دمه در توکا رو سوار کن بریم دنباله اون دوتا مشنگ..

_اومدم.

قطع کردم.بابابا و فرانک خداحافظی کردم و سوار ماشین شدم .ریموت و زدم و از حیاط اومدم بیرون.

توکا سریع در و باز کرد و عین جن پرید تو.

romangram.com | @romangram_com