#غم_نبودنت_پارت_133


و با لبخند ارومی چشمامو واسه چند دقیقه روی هم گذاشتم.

افسون_همینکه گفتم..میای اینجا.توکا هم میاد.

_بابا من دیشب نخوابیدم.هلاکه یه چیکه خوابم.برم خونه استراحت کنم غروب میام.

افسون_نچ..بدو بیا.خره موقعیت از این بهتر.خونه خالی..من و تو و توکا..سه تا دختر زیبا..

صدای گوشی و کم کردم و گفتم_خفه شو بیشوور..خیله خب..کاری نداری.

افسون_ها چی شد تا اسم خونه و این حرفا اومد داری میای؟

_ادم نمیشی نه؟

افسون_تو هم فهمیدی؟نه..

_گمشو کاری نداری؟چیزی نمیخوای؟

افسون_نه بدو بیا.

گوشی و قطع کردم.

_فراز منو ببر خونه ابجی غزاله.

فراز_مزون نمیری؟

_نه امروز خستم.توکا هنوز اونجاست.افسونم تازه اومده..

فراز_حالا میخوای بری گزارش کار بدی؟

_فکرشو کن؟فکم کند.دوساعت که واسه امیر علی حرف زدم بعدش هم که با مانا دعوام شد بعدم هم که واسه تو تعریف کردم حالا هم باید برم واسه اون دوتا خل و چل تعریفشون کنم.

فراز_هووی..با نومزد من درست صحبت کن..

_اولا نومزدشما هنوز نشده..دویوما نومزد شما قبلش دوست من بود.سیوما همین نومزد شما از همه خل تره..اخرا تو چرا گفتم افسون خله هیچی نگفتی؟ها غیرتت کجا رفته؟افسونو فروختی به توکا؟

فراز_هوو.حالا ما یه...خوردیم از حلقمون بکشش بیرون..

یه چشم غره بهش رفتم و گفتم_پس چی که میکشم..بچه پرو.

زنگ زدم به بابا حالش خوب بود و خونه داشت استراحت میکرد.بهش گفتم میرم خونه ابجی غزاله.ابجی و شوهرش و اوا رفته بودن تبریز واسه دیدن ارین.

فراز منو دم در پیاده کرد و بهش ماشین و دادم گفتم به کاراش برسه من نیازش ندارم.خواستم پیاده شم ولی قبلش سریع برگشتم و یه ماچ گنده روی لپای ریش دار فراز خوابوندم.

_استرس که میگرفتم میومدم از پشت پنجره نگاهت میکردم.قوت قلب بودی برام.

فراز نگاهم کرد و با لبخند کمرنگی گفت_کاشکی میتونستم قوت قلب یه نفر دیگه هم بشم..

با تعجب نگاهش کردم که سریع گفت_مهم نیست..همینکه میبینم تو شادی واسم کافیه.

_فراز..تو

فراز_بعد راجبش حرف میزنیم..بروتو.

با اینکه نگرانش شدم ولی الان وقتش نبود.حوصله نداشت.

romangram.com | @romangram_com