#قلب_های_شیشه_ای_پارت_152

ماهان گوشی رومیده ولی پیاده نمیشه و ین باعث تعجبم میشه…شاید قرار نیست ماهان برای خرید وارد مجتمع بشه…همراه مهندس پیاده میشم…

مهندس به پیاده رویی که کنار پارکینگ قرار داره اشاره میکنه و میگه: می شه چند لحظه منتظر بمونید؟

توی پیاده رو می ایستم و می بینم که از صندوق عقب ماشین ویلچری در میاره و بعد در مقابل ناباوری و بهت من ، ماهان رو بغل میکنه و توی ویلچر میذاره… غم عجیبی به دلم چنگ میزنه … مهندس دزدگیر رو میزنه تا ماشین قفل بشه و بعد ویلچر رو به حرکت در میاره و میاد سمت من… نمی دونم حالت صورتم چی رو نشون میده که مهندس با نگاهش منو دعوت میکنه که عادی باشم… توی سکوت کنار مهندس قدم برمیدارم و وارد مرکز تجاری میشیم… امروز و در این لحظه واقعا پی بردم که دردهای عمیق تر از درد من هم وجود داره… دیدن پسر بچه ای به این زیبایی و ناتوانی که داشت حالم رو منقلب کرده بود… من چقدر ناشکر بودم که لااقل سلامت بودم…

مهندس چقدر صبور بود … دیدن مریضی مادرش و الان هم ماهان باعث شد که بفهمم شرایط مهندس از من هم سخت تره وایمانش قوی تر… هر روز رویی از زندگی مهندس برامون پدیدار می شد و من اینبار میخواستم مهندس رو بشناسم… این مرد شایسته نام مردی بود.

مهندس ویلچر رو مقابل مغازه لوازم تحریری نگه میداره و خم میشه طرف ماهان و میگه: میخوای از اینجا خرید کنی؟

- اره بابایی.

مهندس و ماهان وارد مغازه میشن و من به ویترین مغازه نگاه میکنم… دفتر و لوازم تحریرهای رنگی به وجد میاره منو… اما فکر من پیش مهندس و ماهان… توی عمق وجودم میسوزه… مهندس از مغازه میاد بیرون ومیگه: شما چیزی لازم ندارین؟

- نه ممنون. دارم به وسایل ویترین نگاه میکنم.

- میتونم یه خواهشی بکنم.

- بله

- با ترحم به بچه من نگاه نکنین.

- نمی دونم چی باعث شده اینطور فکر کنید .من فقط متاسف و ناراحت شدم که بچه ای به این سن رو توی این شرایط دیدم.

- متاسف نباشید. قسمتش این بوده. خواهش میکنم مثل همون موقع که موضوع رو نمی دونستید برخورد کنید. ماهان پسر باهوش و حساسیه. واکنش ها رو سریع میگیره.

سری به نشونه چشم تکون میدم … مهندس وارد مغازه میشه… از پشت به مهندس نگاه میکنم… زیادی خوشتیپ شده … از توی شیشه مغازه به خودم نگاه میکنم… زیادی بی رنگ و رو هستم… واقعا موندم مهندس به چه امیدی به من پیشنهاد ازدواج داده؟… ماهان و مهندس دست پر از مغازه میان بیرون… جلوی ویلچر ماهان کمی خم میشم و میگم: وای چقدر خرید کردین.


romangram.com | @romangram_com