#قلب_های_شیشه_ای_پارت_150
ماهان با ناراحتی میگه: شما کی مامان مریمو دیدی؟
میتونم متوجه لحن ناراحت پسرک بشم میگم: نکنه تو هم مثل مامان مریم دلتنگ شدی؟
- مامان مریم دلش تنگ نشده وگرنه میومد منو ببینه.
زیر چشمی نگاهی به مهندس میندازم کمی اخم کرده . میگم: نه مامان مریم خیلی دلش تنگ شده بود .خیلی زود میاد که ببینت.
ماهان خوشحال میشه و میگه: راست میگی کی میاد؟
مهندس: ماهان. این طرز صحبت درست نیست. خانم دکتر از شما بزرگتره .
ماهان لب بر میچینه و من میگم: اشکال نداره اقای مهندس.
دوباره برمیگردم و میگم: ماهان خان چند سالشه؟
با حالت قهر دست به سینه میشه و بیرون نگاه میکنه ومیگه: پنج سالمه . دیگه بزرگ شدم.
- پسرای بزرگ که قهر نمی کنن.
- من قهر نیستم.
- پس این اخما چیه؟
- اخم نکردم. فقط عصبانیم.
نمی دونستم چی باید بگم …. مهندس من رو نجات داد و گفت: قرار نشد بداخلاقی کنی بابا. الان داریم میریم وسایلی که میخواستی بخریم. دوست نداری ؟
romangram.com | @romangram_com