#قلب_های_شیشه_ای_پارت_126

مهندس ماشین رو خاموش کرد و برگشت طرفم . امروز به اندازه کافی عصبانی شده بوداخم داشت ولی تن صداش همیشه پایین بود. گفت: میخواین برین دنبال پولاتون؟ انتقام چه دردی میتونه دوا کنه؟ با انتقام اروم میشین؟ با انتقام تمام سالهایی که حماقت کردین برمیگرده؟ نمی خوام سرکوفت بزنم ولی بازم میخواین یه کاری بکنین که چند سال دیگه از زندگیتون تباه بشه.

دستم رو روی گوشم میذارم نمی خوام حقایقی که مهندس میگه روم تاثیر بذاره … من انتقامم رو میگیرم حتی اگه باعث نابودیم بشه … مهندس از درد من چیزی نمی فهمه … هیچکس نمی فهمه که من چی کشیدم … چقدر خورد شدم… چه چیزایی رو از دست دادم…

داد میزنم و میگم: شما چه میفهمی من چی کشیدم. چقدر خورد شدم چقدر تحقیر شدم. چه چیزایی رو ازدست دادم. فکر میکنید من فقط پولم رو از دست دادم؟ نه من اول از همه غرورم رو از دست دادم. من خواهری رو از دست دادم که حاضر بودم جونمو بهش بدم. من سادگی های دلم رو خرج کسی کردم که بهم خیانت کرد. اخرین چیزی که از دست دادم مادرم بود که رفت با کی؟ رفت با جاویدان و اونو به من ترجیح داد. من انتقامم رو از همشون میگیرم. اگه همه دنیا تو جبهه مخالف باشن و کمکم نکنن من انتقامم رو میگیرم. شما هم بهتره اگه نمی خوای کمک کنی حداقلش به من نگی چیکار کنم.

شوک عصبی بدی بهم وارد شده بود… شنیدن این حرفای تکراری ولی حقیقت خیلی سخت بود… دستم میلرزید و میدونستم که فقط یه قرص ارامبخش و تنهایی حالم رو بهتر میکنه… در ماشین رو باز میکنم که برم پایین که مهندس مچ دستم رو میگیره…

برمیگردم طرفش ،به مچ دستم که توی حصار دستاشه نگاه میکنم و داد میزنم دستم رو ول کن.

مهندس با چهره مظلوم ، با اروم ترین لحنی که تا الان ازش سراغ داشتم میگه: من کمکت میکنم. تو فقط اروم باش.

اولین قطره اشکم میریزه… کنترل قطره های بعدی دست من نیست… به چیزی که توی این قهوه ای های خوشرنگ میبینم نمی دونم باید اعتماد کنم یا نه؟… چشم مهندس میدرخشه…توی دریای ارامشش محو میشم ولی غرق نمی شم… نه نباید دلم بلرزه… من نمی خوام دوباره گذشته تکرار بشه… سرم رو تکون میدم و فرار میکنم… از دوتا قهوه ای که حس کردم میخواد بباره… پیاده میشم و میرم داخل حیاط و در رو محکم می بندم… پشت در میشینم … پاهام توان ایستادن نداره… زار میزنم انقدر گریه میکنم تا دیگه اشکی برای ریختن نداشته باشم… اشک میریزم تا این اشکا بتونه دردم رو کمی ،فقط کمی تسکین بده.

اروم که میشم … صدای در زدن میشنوم… بلند میشم و پشتم رومیتکونم… اشکم رو پاک میکنم و در رو باز میکنم… مهندس رو می بینم که پشت به در ایستاده… با صدای قیژقیژ در برمیگرده … چرا نرفته بود؟ ایستاده بود تا صدای گریه های من رو بشنوم؟… منتظر چی بود؟

برای اولین بار توی صورتم خیره شد و گفت: دو تا بلیط میگیرم امروز میریم تهران. بهتره اماده بشین.

از خودم خجالت میکشم … از کی انقدر گستاخ شده بودم که در مقابل کسی که خیلی کمکم کرده بود بایستم و صدام رو بالا ببرم… بی بی بهم یاد داده بود که حرمت نگه دارم… حرمت همه رو حتی اونایی در حقم بد بودن ولی من دارم تمام تعلیم های بی بی رو زیر پا میذارم… بی بی بهم یاد داده بود به بزرگترم هرچند ناحق حرف بزنه احترام بذارم و سکوت کنم… حالا چی شده بود؟ من چی شده بودم؟ … یه ادم که به جای اینکه پیشرفت کنه و بالاتر بره روز به روز از لحاظ اخلاقی نزول میکردم… شرمنده مهندس شدم … مونده بود تا من اشکام رو بریزم… مزاحمم نشده بود تا سبک بشم ولی یه گوشه کناری ایستاده بود تا تنها نباشم… میخواست کمکم کنه با وجود اینکه با عقایدش مخالف بود میخواست بخاطر خودم به من کمکم کنه؟… توی اطرافیانم میگردم… من دوستای خوبی داشتم… مجید و داشتم، محبتو داشتم. اوناهم بخاطر زیبا میخواستن کمکم کنن… زیبا بود ولی حاضر نشده بود باهام باشه چون نمی خواست ضربه ببینم… همه از یه جایی به بعد با اخلاق بدم نساختن و کنار رفتن … یا حتی خودم با حرفام کنارشون زدم… اینبار نباید مهندس رو هم میروندم… حالا که یکی پیدا شده بود منو بخاطر خودم بخواد و کمکم کنه نباید از دستش میدادم…

سرم رو بالا میارم و میگم: معذرت میخوام.

مهندس با اخم برمیگرده و میگه:من نخواستم که ازم معذرت خواهی کنید. شما خیلی از تصور ذهنی من دور شدین. دوست دارم به خودتون بیایید. هیچ وقت کاری نکنید که مجبور به معذرت خواهی بشین.

مهندس چه تصوری از من داشت که الان دور شده بودم؟… بازم حرفاش منو به فکر واداشت…

- امیدوارم از حرفام ناراحت نشین. من میرم و ساعت پنج برمیگردم تا بریم تهران . اگه کمکتون میکنم و کنارتونم فقط بخاطر اینه که میخوام با همفکری هم اشتباهی نکنیم. شاید با کمک من بتونین بهتر جلو برین همین. کمی خودتون رو جمع و جور کنید با این حال و روز. با این همه ضعف به جایی نمیرسین. این راه ادم محکم میخواد. اگه مرده این راهید که یاعلی میگم و تا اخر کمکتون میکنم وگرنه نیمه های راه خودتون جا میزنید و حال و روزتون بدتر از الان میشه.


romangram.com | @romangram_com