#گریان_تر_از_گریان_پارت_97
نگاهی به ساعتم انداختم و گفتم:دیر شد داداش چیکار کنم.
صدای هومن باعث شد به سمتش برگردم_طاها جان شما به جلست برس من هستی خانومو میرسونم.
_راست میگی اینم خوب فکریه پس وقتی رسوندیش سریع خودتو برسون شرکت.
با تعجب به داداش نگاه کردم چه بی رودروایسی زود قبول کرد داداش که تعجبمو دید لبخندی زد و گفت:هنوز مونده تا به رابطه ی منو هومن واقف بشی ما اصلا با هم تعارف نداریم پس من برم که دیر شد هومن تو هم سریع خودتو برسون.
داداش اینو گفت و بلافاصله سوار ماشین شد و به راه افتاد..هیچوقت فکر نمیکردم داداش با یه نفر اینقدر راحت باشه.
خطاب به هومن گفتم:اقا هومن شما به کارتون برسین من میرم سرخیابون خودم با یه ماشین میرم.
در ماشین رو باز کرد و در همون حال گفت:سرخیابون مکان مناسبی برای ایستادن یه خانوم نیست بفرمایید سوار شید.
اوه مامانم اینا الان این یعنی غریتی شدن؟به حق چیزای نشنیده و ندیده.
romangram.com | @romangram_com