#گریان_تر_از_گریان_پارت_84


یه تیشرت سفید به همراه شلوار کتون مشکی به تن داشت موهاشم رو به بالا حالت داده بود.تا خواستم چشم ازش بگیرم به سمتم برگشت و توی چشام خیره شد...وااای فکر کنم فهمید دوساعته بهش خیره شدم.ولی نه من طوری نگاش نمیکردم که بفهمه.در هر صورت این شد دومین سوتی امشب.

مارال عذر خواهی کوتاهی کرد و خواست برای اوردن نوشیدنی جمعو ترک کنه که من مانع شدم و گفتم که اون بشینه و این کارو به من بسپاره.(مستخدممون برای مدتی مرخصی گرفته بود و داداشم هنوز فرصت نکرده بود مستخدم دیگه ای استخدام کنه)در برابر نگاههای تحسین بار اقا کامیار و نوشین خانوم به اشپزخونه اومدم.نفس عمیقی کشیدم.نمیدونم چرا امشب اینقدر استرس داشتم.

لبخندی زدم و با خودم فکر کردم که هومن با اون تصوری که من ازش داشتم کلی تفاوت داشت.

فنجونا رو داخل سینی گذاشتم و بعد از اینکه داخلشون قهوه ریختم با کمی تاخیر به سمت پذیرایی به راه افتادم.

اول از همه سینی رو در مقابل اقا کامیارو نوشین خانوم گرفتم و بعد از اون مارال و داداش طاها.خب ادب حکم میکرد اول از بزرگترا پذیرایی کنم دیگه.

خم شدم و سینی رو مقابل هومن گرفتم.همزمان با جلو اومدن دستش کمی از موهام روی سینی پخش شدوکمی رو دست هومن سرازیر شد سرم رو بالاتر گرفتم و گردنم رو تکون دادم تا موهام عقب بره عجب افتضاحی شد.

هومن فنجون رو برداشت.با لحن گرم ودوستانه ای تشکر کرد.


romangram.com | @romangram_com