#گریان_تر_از_گریان_پارت_78
با بی حوصلگی موهامو با سشوار خشک کردم.اصلا نیازی به اینکه کاری روشون انجام بدم نبود پایینش فرخیلی نازی داشت قسمت بالای موهامم یک تِلِه پر نگین مشکی زدم و قسمتیشم به صورت کج ریختم توی صورتم.
همون لحظه مارال وارد اتاق شد با دیدنم لبخندی از روی رضایت زد و گفت:قربونت برم که اینقدر نازی.
_مارال الان خیلی اعصابم خورده اصلا این چه وقته مهمون دعوت کردنه خب.
_اینقدر غر نزن بیا بگیر بشین.
دستمو گرفت روی صندلی نشوند از روی میز ریملو برداشت جدی گفتم:من از این چیزا نمیمالم به صورتم ها گفته باشم.
_مگه دست خودته وقتی من بگم تو که حاضر نمیشی رو حرف خواهری بزرگت حرف بزنی مگه نه.
_وااااای دیوونه ام کردی زود کارتو بکن هنوز لباسمو نپوشیدم.مارال ده دقیقه ای وقتمو گرفت و وقتی از کارش رضایت پیدا کرد از اتاق بیرون رفت.
romangram.com | @romangram_com