#گریان_تر_از_گریان_پارت_75
چند ضربه به در زدم و وارد شدم.ولی در کمال تعجب دیدم دکتر تنها نیست و یه نفر پشت به من روی صندلی نشسته دکتر با دیدنم لبخندی زد و به نشستن دعوتم کرد گفتم:مثل اینکه فعلامهمون دارین من بیرون منتظر میمونم کارتون که تموم شد میام داخل.
همزمان با این حرف من دکتر باخنده گفت:نه دخترم ایشون بیمار نیستن پسرمن هستن.
تازه اون لحظه پسر اقای دکتر که از این کارش مشخص بود خیلی مغروره رضایت دادن از جاشون بلند بشن و به سمت من برگردن.
خیلی جدی سلامی دادم و متقابلا همونطور جدی پاسخ شنیدم.
اون لحظه حتی اگر دوست داشتمم نمیخواستم قیافه اشو ببینم.نزدیک میز دکتر رفتم و مدارکا رو از دستش گرفتم و در جواب خواهش دکتر که دعوت به نشستنم میکرد گفتم:متشکرم تا همین الانشم حسابی زحمتتون دادم با اجازتون میرم دیگه.
_در هر صورت من خوشحال میشم اگه کمی بیشتر بمونی.
_شما لطف دارین ولی اخه یه قرار دارم دیرم میشه_خیله خب پس برو به قرارت برس دخترم به امید خدا_خدانگهدار..در لحظه ی اخر به سمت کوه غرور برگشتمو گفتم:خدانگهدار_اگر من مزاحم جلستون شدم تشریف داشته باشین من دارم میرم_خیر اصلا اینطور نیست شما راحت باشین.
_خواهش میکنم خدانگهدار.
romangram.com | @romangram_com