#گریان_تر_از_گریان_پارت_106
اون شب مهرداد به طور اشکار اعلام کرد که قراره با شیده به عقدهم در بیان.نمیدونم چرا زمانیکه مهرداد این خبرو داد تمام نگاهها به سمت من کشیده شد هرچند اصلا به روی خودم نیاوردم ولی خب واقعا برام به یه سوال بزرگ تبدیل شده اینکه اطرافیانم منتظر بروز عکس العملی از جانب من بودن خیلی غیرطبیعی بود با این رفتارشون میترسم شیده پی به اصل ماجرا ببره و من اصلا اینو دوست ندارم.
همینطوریش احساس میکنم ازم متنفره وای بحال اینکه بفهمه من و مهرداد قبلا با هم نامزدم بودیم.
اون شب مارال میخواست خانواده ی رضائیشونم دعوت کنه ولی طبق اون چیزی که داداش گفت هومن برای یه مدتی رفته اصفهان و نوشین خانومم همراهش رفته.
ناگفته نمونه که باوجود اینکه اونا توی مهمونی حضور نداشتن ولی ذکرخیرشون دائما بین مهرداد و داداش در جریان بود.
وقتی فهمیدم مهرداد و هومن مدت طولانیه که با هم اشناهستن خیلی تعجب کردم ولی بازم به روی خودم نیاوردم.
با دردی که توی معده ام احساس کردم دستمو روش فشار دادم حدود دوماهی میشد که بدجور معده ام درد میگرفت یه بار که به اصرار مارال و اجبار داداش رفتیم دکتر بهم گفت به خاطر سوء تغذیه و ضعف بدنی معده ام دچار مشکل شده.
از همون موقع تا الان علاوه براینکه تحت نظر دکترم مجبورم یه شربتم هروعده قبل غذا بخورم.بعضی وقتا دردش اینقدر زیاد میشه که اشکم درمیاد ولی گاهی اوقات مثل همین الان زود ول میکرد.البته اینم بگم که من فقط زمانی اون شربتو میخوردم که دردش روم فشار میاورد کلا میونه خوبی با قرص و شربت نداشتم.
romangram.com | @romangram_com