#گشت_ارشاد_پارت_86
فرزين هم سراسيمه از جاش پا شد و رو به دختر گفت:ببخشيد گلاره من بايد زود برم يه مشکلي پيش اومده من بعد ميبينمت فعلا باي
گلاره:وا فرزين يعني که چي کجا ؟؟؟؟
سريع به سمت ماشينش رفت و سوار شد
شايسته با بي خيالي هميشگيش و در حالي که مانتوي ابي کاربنيش تنش بود و شال ابيشو با بي قيدي روي سرش بود و کولشو روي شونش جا به جا کرد که يه ماشين به سرعت جلوي پاش ترمز زد
سرشو بالا اورد تا فحش هايي که اماده کرده بود رو نثار راننده کنه که با ديدن فرزين به معني واقعي کپ کرد از ترس نميتونست حتي اب دهنشو قورت بده مات و مبهوت به صورت قرمز و رگ گردن بيرون زده ش نگاه ميکرد
فرزين در حالي که سعي ميکرد خودشو کنترل کنه که داد نزنه گفت:سوار شو
شايسته انگار زير پاش قير پاشيده بودن اصلا نميتونست از جاش تکون بخوره
فرزين:اون روي سگ منو بالا نيار خودت که ميدوني اگه پياده بشم جلوي اين همه ادم لهت ميکنم بيا سوار شو
با قدماي لرزون به سمت ماشين رفت و سوار شد بي اختيار شالشو جلو کشيد و خودشو توي صندلي جمع کرد نميدونست فرزين از کجا پيداش کرده بود
فرزين نيش خندي زد و با عصبيت گفت :تيريپ جديد مبارک !!!!!!!!!!!!چشم حاجي نفيسي روشن چشم پسراش روشن با اين دختر تربيت کردنشون
شايسته ساکت يه گوشه نشسته بود اصلا جرات حرف زدن نداشت ولي بي اختيار ياد اون روزي که توي مهموني فرزين رو تو اتاق با يه زن ديده بود افتاد
romangram.com | @romangram_com