#گشت_ارشاد_پارت_83
ديروز توي اداره بود که حاجي نفيسي بهش زنگ زده بود و ازش خواسته بود که بعد الظهر يه سر به حجره ش بره
خودشم نميدونست چي کارش داره توي حجره ي حاجي نشسته بود که حاجي سر حرفو باز کرد و امير فهميد قضيه از چه قراره
6ماهه پيش باباش تو مرز ورشکستگي بود که همين حاجي نفيسي دستشو گرفت و نزاشت بود که زندگيشون نابود بشه اون موقع چه قدر دعاش کرده بودن ولي الان با حرفاش فهميده بود که سلام گرگ بي طمع نيست
حاجي بعد کلي مقدمه چيني بهش گفته بود بالاخره هر قرض گرفتني يه پس دادني داره
امير که منظورشو سريع گرفته بود گفت:چشم حق با شماست با پدر صحبت ميکنم توي اسرع وقت بهتون برگردونه
حاجي:ولي امير خان من فکر ميکنم اگه ما با هم فاميل بشيم ديگه نيازي به برگشت پول نيست
امير:منظورتونو متوجه نميشم؟
حاجي:ديگه نيازي نيست توضيح بدم من سر بسته خواسته ي خودم و تنها شرط پس نگرفتن پولمو گفتم خود داني
romangram.com | @romangram_com