#گشت_ارشاد_پارت_77


رها کنار خيابون وايستاده بود و دنبال کيس مناسب براي تيغ زني خودش ميگشت يه مانتو کوتاه و فوق العاده جذب قرمز تنش بود و با ارايش قرمز غليظ

نگاهي به ماشين هايي که جلوي پاش ترمز ميزدن و صاحباشون ميکرد و تو ذهنش اناليزشون ميکرد در حال انتخاب بود که با ديدن ماشين گشت خودشو جمع و جور کرد و شروع به فيلم بازي کردن کرد

پسر داخل ماشين:خوشگله سوار نميشي؟بپر بالا باهم کنار ميايم ها

شايسته با زيرکي تموم کيفشو به ماشين کوبوند و گفت:مزاحم نشو اقا

پسر :عصبانيتتم قشنگه خانومي

ماشين گشت بدون اژير کنار ماشينش ايستاد و امير حسين با همون اخم و هيبت هميشگيش بيرون اومد و به حرفاي پسر گوش داد

پسر:بيا ديگه جيگرتو بخورم من فدات بشم الهي بابا چه نازي داري

امير حسين:تموم شد ؟؟؟؟؟؟؟؟

پسر با لودگي به سمت مقابلش برگشت و با ديدن امير و ماشين پليس در جا خشکش زد

پسر:سلام جناب سروان خوبيد؟ خسته نباشيد راستش من ميخواستم خانومو برسونم کسي مزاحمش نشه


romangram.com | @romangram_com