#گشت_ارشاد_پارت_132

امير:ديگه هيچ وقت حق نداري يادت بره فهميدي؟

شايسته که مجذوب اين روحيه ي پر ابهت امير شده بود بي اختيار گفت:حتم

بعد خوردن غذا به سمت خونه راه افتادند

امير جلوي در خونه نگه داشت

نرگس و محبوبه پيدا شدند و شروع به روبوسي و خداحافظي کردند

شايسته نگاهي بهشون کرد و با خودش فکر کرد بايد ديد اون زماني که طلاق ميگيره بازم اين همه با هم مهربونن ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

تو همين فکر بود که محبوبه به شيشه زد و شايسته به خودش اومد که پيدا بشه که مادرش علامت نه داد و اون شيشه رو پايين کشيد

محبوبه:امير حسين جان حاجي الان به من زنگ زد و گفت :اگه ميشه بريد حجره باهاتون کار داره

امير:با من؟تنها برم؟{با خودش فکر کرد ديگه چه نقشه اي تو سرشه}

شايسته خواست پيدا بشه که محبوبه گفت:نه مادر پايين نيا حاج بابات خواست دو تايي باهم بيايد

شايسته با تعجب به مادرش نگاهي کرد و با ايما و اشاره پرسيد که چي شده؟

romangram.com | @romangram_com