#گشت_ارشاد_پارت_129


شايسته دستپاچه شد و به سمت امير برگشت و سعي کرد چادرشو طوري نگه داره که تو ديد بهراد نباشه

امير در حال حرف زدن تلفني با سامان کاملا متوجه دستپاچگي شايسته شده بود ولي دليلش رو نميفهميد

رو به شايسته کرد و اروم پرسيد:چيزي شده؟

شايسته هول جواب داد:نه هيچي

امير به دقت به اطرافش نگاه کرد و با ديدن پسري که توي بي ام و کروک کنارشون نگه داشته بود و زوم روي ماشين اونا بود يه چيزايي دستگيرش شد

چهره ي پسر براش خيلي اشنا بود

چراغ سبز شد و حرکت کردن شايسته نفس راحتي کشيد ولي ذهن امير حسين هنوز درگير بود

ديگه نزديک بازار بودن که يادش اومد اين همون بچه پرويي بود که چند باري با شايسته ديده بودش

امپرش دوباره بالا زد و با خشم و اخم وحشتناک نگاهي به شايسته انداخت و محکم روي فرمون کوبيد

ماشين براي چند لحظه توي سکوت فرو رفت شايسته دقيقا علت بهم ريختن امير رو ميدونست


romangram.com | @romangram_com