#گشت_ارشاد_پارت_102

گريه ش شدت گرفت و رو به اسمون با گله به خدا گفت:چرا امير حسين ؟خدايا اين پسره منو ديگه حتما ميکشه انقدر شکنجه بستم نبود که حالا يه شکنجه گر بي رحم تر برام انتخاب کردي؟اخه چرا من هيچ وقت نبايد رنگ محبتو ببينم اون ادم سرد و اهنين که ديگه حتما منو به يه زنداني تو سلول انفراديش تبعيد ميکنه

حالا اروم تر شده بود و براش جاي تعجب و فکر داشت که چرا امير ميخواد بياد خواستگاريش با اون چيزايي که اون در موردش ميدونه

******************7

بيرون از اتاق اما شکوفه و محبوبه خوشحال از وضعيت پيش اومده راجبع به چگونگي مراسم و پيدا کردن هرچه بيشتر راه حل براي بهتر شدنش ميگشتند

*************************8

گذشته

امروز تو يکي از مناطق جنوب تهران عمليات داشتن

همه وارد خونه ي قديمي شدن که بايد يه سري از افراد شرور و اراذل و اوباش رو اونجا دستگير ميکردن

عمليات موفقيت اميز بود

امير حسين در حال گشتن خونه بود که صداي ناله هاي خفيفي از زير زمين به گوشش خورد سريع خودشو به اونجا رسوند و با چيزي که ديد تقريبا شوک زده سر جاش ايستاد

دخترب با سر و وضع تقريبا داغون در حالي که دستاش بسته شده بود افتاده بود و ناله هاي خفيفي ميکرد

romangram.com | @romangram_com