#گندم_پارت_44
یه دفعه انگار که توخواب ازیه جای بلند افتاده باشم پائین دلم یه جوری شد ویه احساس خیلی خیلی عجیب توم ایجادشد
یادم افتاد که کلاس دوم راهنمایی بودیم یه روز که برف اومده بود کامیارباگوله برف زده بود توصورت دخترهمسایمونو وفرار کرده بود پدرومادرش اومدن درخونمون شکایت!کامیارکه اصلا گم شده بود!آقابزرگه وقتی جریان روشنید خیلی عصبانی شد وبرای اینکه کامیاردیگه ازاین کارانکنه ومثلا تربیتش کرده باشه یه ترکه ازدرخت کند وگذاشت لای برف!می خواست وقتی کامیاربرگشت حسابی کتکش بزنه!اون روزوقتی فهمیدم که قراره چه بلایی سر اون بیچاره بیاد براش خیلی نگران شدم!آخه آقابزرگه هیچ وقت کسی روتنبیه نمی کرد اماوقتی می کردبد جوری می کرد!
یادمه خیلی محکم رفتم وجلوآقابزرگه واستادم وگفتم:آقابزرگ!گلوله برف رومن زدم!حالا که یادش می افتم چه قدرخند ه م می گیره !
اون روز یه نگاهی به من کردکه هیچ وقت یادم نمیره!نگاهی همراه با تعجب وناباوری!
ترکه روازلای برف درآورد و به من گفت ه دستامو بیارم بالا منم همین کارروکردم!اما چقدرترسیده بودم خدامی دونه خلاصه همونجورکه دستام بالابود آقابزرگه توچشما وصورتش هم مهربونی بود وهم عصبانیت!آروم بهم گفت می دونم کارتونبوده اماحالا که به خاطررفیقت می خوای فداکاری کنی مردونه فداکاری کن!
چهارتاترکه گذاشت کف دست من هرکدوم روکه می زد وبلندمی کرد جاش خون ازکف دستم می زد بیرون!
ترکه هارو خوردم وبااینکه ازترس بغض توگلوم جمع شده بود وازدرد می خواستم نعره بزنم نه گریه کردم ونه نعره زدم ونه دستمو کشیدم عقب!
وقتی تنبیه تموم شد آقابزرگه که اشک توچشماش جمع شده بود یه نگاهی به من کرد ویه لبخندی بهم زدورفت!حالا چقدرسرزنش ازهمه شنیدم بماند یه ساعت بعدش که کامیار برگشت خونه وجریان روفهمید دوئید خونه ما پیش من!
دستاموگرفت ونگاه کرد وگفت:چرااینکاروکردی؟چرانگفتی که کارمن بوده!؟بهش گفتم:به خاطر گلوله برف که نبود!
سرچیز دیگه بود!وقتی اینو بهش گفتم یه خنده ای کرد ویه دفعه اشک ازچشماش اومد پائین وگفت:پپه!توهیچ وقت نمی تونی یه دروغ حسابی بگی.بعد یه دفعه دولا شدو کف دستاموماچ کرد!
اون لحظه چنان احساسی داشتم که حاضرنبودم با دنیا عوضش کنم حاضربودم صدتا ترکه دیگه بخورم امااین احساس رو داشته باشم!
یادآوری این خاطرات برام خیلی قشنگ بود!یه دفعه دلم برای کامیارتنگ شد!اومدم بلندشم برم ته باغ که دیدم گندم پشت پنجره واستاده وداره منو نگاه می کنه !درجا خشکم زد!
اینجا چیکارمیکنی؟
بدون حرف یه پاکت روگرفت جلوم
romangram.com | @romangram_com