#گندم_پارت_23

کتایون-خونه نیستش بادوستش رفته بیرون!

کامیار-عجب شری گیرکردیم آ!بیاراون کتابت روببینم!

کتایون زودکتابش روداد دست کامیاروخودش دفترش روواکرد وآماده نوشتن شد

کامیار-بهت دیکته میگم اماتندتند بنویسی ها!

کتایون-چشم داداش!

من وکامیارهمونجاجلوی کتایون رودوتامبل نشستیم که کامیارگفت:یه دقیقه ای دیکته شو می گم ومیریم حالابذاردیکته تموم شه بهت میگم چه برنامه ای واسه خودمون جورکردم

همونجور که داشت اینارو به من میگفت کتاب کتایون روواکرد وتایه نگاه بهش انداخت گفت:

-اِ....!!اینارو چراسروته چاپ کردن؟

دوباره کتایون غش کرد ازخنده وگفت:

-داداش کتابو سروته گرفتین!

اِ...!خب،بنویس.ازکجاش بگم؟

کتایون-ازهمه جاش!همه جاشوخوندیم.

کامیار-خب بنویس مامان بادام دارد نه!نه!ننویس!ننویس!بنویس مامان آرزوی بادام دارد!

-چراچرت وپرت می گی پسر!


romangram.com | @romangram_com